
(١) همین دیروز بود که در جایی می خواندم که سگ های پلیس که ماموریتهایی مثل موادیابی دارند اگر چند ماه به ماموریت نروند یا اگر در ماموریتشان موفق نشوند، افسردگی می گیرند.
(٢) امروز در ﻣﻴﺎﻥ عکسهای متعددی که از حادثه دلخراش #پلاسکو از #آتشنشانان جان بر کفمان می دیدم و در برابر بزرگی و شجاعت آنها مثل همیشه احساس حقارت می کردم، با دیدن عکس های سگ های زنده یابی که از ناتوانی خود برای یافتن زنده ها به دلیل بوی شدید گاز سر بر زانوی غم نهاده بودند، شرمنده تر شدم.
(٣) پیش از این در یادداشتی در باب دو شجاعتنشان دیگر، #علی_قانع و #شهرام_محمدی کوشیده بودم، دِین غیرقابل جبران خود را هر چند خُرد ادا کرده باشم. اما امروز به این می اندیشیدم که آیا فقط نوشتن، غر زدن، فرافکنی یک خصیصه به دیگرانی که من تفاوت چندانی با آنها ندارم مرا از این ناخودآگاه جمعی مُنفعل تطهیر می کند؟ منصفانه اگر من در آن ﻣﻴﺎﻥ بودم، شاید فیلم برداری نمی کردم، شاید سلفی نمی گرفتم، شاید به ماشین إمداد راه می دادم، اما آیا کاری بیش از این می کردم؟
(۴) خطرناکترین چیزی که من در این ﻣﻴﺎﻥ می بینیم، با جان دادن هر شجاعتنشان، جان دادن همان شجاعت و حساسیت است که با هر حادثه ی اینچنینی نشانه های کمرنگ و کمرنگ تر شدن آن در خود را بیش از پیش احساس می کنم. ساده ترین کار ممکن، فرافکنی این روحیه بی حس و فلج به عکسهای سلفی شطرنجی شده و کوشش برای تفکیک و تطهیر خود و از آن تامل برانگیزتر برچسب زنی های گوسفند و گاوی به آن طایفه. اما اگر شجاعت هنوز ردی در من داشته باشد یادم نمی رود که دو گروه بیشتر وجود ندارد و شق سومی در این ﻣﻴﺎﻥ نیست! یا به سان گروه اول به قدر بضاعت چه از روی وظیفه گرایی و چه از روی فضیلت گرایی کاری می کنم یا به سان گروه دوم به طایفه تماشاچیان متعلقم.
(۵) سگ های زنده یاب وقتی کاری ازشان بر نمی آید، دستکم سر می افکنند و از ناتوانی خود غم می خورند و انگشت تحقیر به یکدیگر نمی سایند. من در ترازوی فضیلت با کمال تاسف از آنها فروترم.
(۶) امشب دو تصویر شجاعتنشانانی که در خون و ماهی هایی که در خاک غلطیتند، لحظه ای از پیش چشمم دور نمی شود.
ثبت ديدگاه