معمای عشق

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

(۱) ما انسانها به یک دلیل زنده ایم! این که دوست مان بدارند! به زعم من، هر چیز دیگری مثل نیاز به تایید و نیاز به امنیت را نیز می توان ذیل این مفهوم تبیین نمود. در سفر صفر تا میانسالی به ما تلقین می شود که تو دوست داشتنی هستند ((اگر)) و یا تو دوست داشتنی هستند ((چون که))! و معمولا این دوست داشتن مشروط یا ما را در خواسته های رنگ و وارنگ دیگران زندانی می کند یا به نقطه ای می برد که اصلا اصل موضوع را زیر سئوال ببریم!
چیزی که این روزها به مدد همزمانی، به عنوان بهترین تعریف متکثرانه عشق یافته و پذیرفته ام این است که عشق، یعنی: ((نیاز به شناخته شدن)) چیزی در پس روان ما انسانها می داند که ما دوست داشتنی هستیم، بدون نیاز به هیچ علت و دلیل! (۲) از زمانی که متولد می‌شویم، تا وقتی نفس می کشیم همواره به دنبال کسی هستیم که بیاید و ما را بشناسند و با این شناخت، بدون نیاز به هیچ دستاورد و دلیل و عارضه دیگری ما را دوست بدارد و دلیلی که شاید همواره تعریف عشق، از هر زبان که می شنویم نامکرر است این باشد که قریب به اتفاق ما بر خلاف روانمان هنوز نپذیرفته ایم که دوست داشتن دیگری بدون هیچ پیش شرط و دلیل مقدور و محتمل است.
چه رخ می دهد؟ دو اشتباه مهلک! اول اینکه ما در بالا و پایین سفر زندگی، ویژگی و خصوصیتی را در روانمان به عنوان خصوصیت منجی می انگاریم، شاید همان اعوان ۷-۸ سالگی و همواره منتظر یافتن آن هستیم! ما به دلایل مختلف به صورت ناخودآگاه جذب کسی می شویم! و گمان می کنیم او قرار است بیاید و ما را نجات دهد! پری رو تاب مستوری ندارد! بالاخره کسی می آید و به ما ((عشق)) بدون قید و شرط را هدیه می کند! و دوم اینکه خواسته اصیل کشف شدن و دوست داشته شدن را با کمبودهای دیگری که آنها را عشق نامیدیم اشتباه می گیریم! دو کمبود یا به تعبیر علمای روان، دو عقده، جای دو خواسته اصیل می نشند! و خبر بد آن که هیچ وقت این اتفاق نمی افتد!! این که در این دور معیوب چه رخ می دهد نیازی به توضیح نیست! (۳)
جالبتر آن است که ما نفرت را در مقابل عشق می نشانیم! و از این خطای ادراک، چیزی که بدست می آید این است که یا تلاش می کنیم از مواجهه با نفرت که بخشی از روان ماست اجتناب کنیم و مرض و بیماری را به عنوان پاسخ بدنمان دریافت کنیم و یا هر گاه نفرت را ملاقات می کنیم گمان می کنیم که عشق را گم کرده ایم! در حالیکه نفرت روی دیگر عشق است! تا وقتی که دیگری در ما احساسی بر می انگیزاند چه مطلوب و مورد خواسته ما که عشق قلمدادش می کنیم و چه نامطلوب ما هنوز به بیرون سرزمین عشق تبعید نشده ایم! خارج از مرزهای عشق سرزمین بی تفاوتی است! و اینجا باید نگران بود. نشاندن نفرت در کنار عشق، ما را به جایی وارد می کند که در آن آرامش را بیشتر ملاقات می کنیم و نکته خوبی که از رضا ببری آموختم این بود که رابطه زن و مرد به هر دوی این احساسات نیاز دارد. (۴)
به نظرم می رسد که عشق به معنایی که به زعم من خواسته اصیل روان ما آدمیان است، ((نیاز به کشف و شناخته شدن و دوست داشته شدن)) و تنها پس پشت فرایند خودشناسی قابلیت تحقق میابد! ما هر چه با خویشتن خویش آشنا می شویم، به تدریج تفاوت ها -که همه زیبایی این دنیا را رقم زده است- را به رسمیت می شماریم. از ارزش داوری آنها دست بر می داریم و در میابیم که وجود هر کدام از خصوصیاتی که به دلایلی در طرف دوست نداشتنی های روانمان گذاشته ایمش! – که می توان آن را در کودکی و سفر تا اینجا و اکنونمان بکاویم- منافعی برای زندگی داشته است و ما که همه این سالها از آن ها پرهیز کرده ایم از آنها بی بهره مانده ایم و شاید همه حکمت یافتن زوجی با این تفاوت ها همین باشد! یاد می گیریم تفاهم به این معناست که به طرف دیگر رابطه در یک اتفاق یکسان حق بدهیم به گونه ی دیگری بیاندیشد و عمل کند، حتی اگر فعلا نتوانیم این تفاوت را تایید کنیم! و اگر در این دیگرگون بودن دچار چالش می شویم ریشه های آنها را واکاوی کنیم و استقلال در عین احترام به معنا و مفهوم رابطه را ارج بنهیم. در میابیم هیچ منجی ای از جنس ما متوسطان برای هدیه بی رنج ((عشق)) وجود خارجی ندارد. در میابیم ((دیگری)) (۵) اعم از همه انسانهای غیر از خودمان، تنها آینه دارانی هستند که در زمانی خاص، در مکانی خاص و در موقعیتی خاص، به دلیلی مهم برای پرده برداری بخشی از آن تصویر کاملی که غریزی به دنبال کشف آنها هستیم مقابل ما قرار داده شده اند و انتخاب ماست که آینه را بشکنیم یا روی برتافیم و یا اینکه به بخش های کشف نشده ای که این ملاقات و دعوت بر آنند که به آفتاب بیافکنندش، بپردازیم.
و عشق مجازی پتانسیل آن را دارد که به تعبیری که باری در آن مژده آفرینش همسرانی که می توانند به ما آرامش هدیه کند اما این که نمی کند باید تحلیل بشه و این که او همواره ما را از ترک میدان قویا پرهیز می کند شاید به این معنا باشد که ماندن و درک کردن یا به تعبیر اسطوره سایکی چراغ را نزدیک تر بردن به جای استفاده از چاقو شاید بتواند این آرامش را به ارمغان آورد و از عشق حقیقی که مولوی در مقابل آن مفهوم عشق های رنگی (۶) را بر ساخته است، وقتی حجاب بر می افکند که در یابیم در نزد خورشید، غرب و شرق بی معناست! و اینجاست که ما می توانیم به ((دیگری)) با هر نوع تفاوت و تمایزی عشق بورزیم.

————————–
پی نوشت:
(۱) این نوشته، تحت تاثیر نگاه عمیق سهیل رضایی در دوره ((معمای عشق)) در اسطوره سایکی و اروس صورت بندی شده است. آنجا که سایکی علی رغم تاکید اروس پسر آفرودیت مبنی بر اینکه نباید هیچگاه شناخته شود با چراغ و چاقو بالای سر او قرار می گیرد! چراغ به زعم من شناخت دقیق تر اوست و تعبیر حیرت آور سهیل رضایی که سوخت این چراغ از رابطه ما با والد غیرهمجنسمان تامین می شود و چاقو، که نقطه پایان دادن به رابطه است. بدترین پایان این رابطه جدایی نیست! بی تفاوتی است!! این دو راهی را همه ما با پوست و گوشت مان درک کرده ایم. نکرده ایم؟
(۲) برای من این دوست داشته شدن بدون قید با مفهوم مورد کرامت قرار گرفتن انسان توسط خداوند بسیار قرابت دارد.
(۳) که در نوشته ای که سال گذشته همین موقع ها نگاشتم بعضی از آنها را توضیح دادم
(۴) با این پیش فرض به رابطه جنسی نگاهی دوباره بیاندازید! حیرت آور است!
(۵) و این روزها این کلمه چقدر برای من معنا دارد!
(۶) اصطلاح یونانیان، عشق های اروسی است!

کلمات کلیدی