
مث بچه ای که نمیخواهد زیر بار برود و لج میکند برای خواندن این ٣٠-۴٠ صفحه پایانی ((تحلیل رفتار متقابل)) کلافه ام کرد! یک ماه طول کشید! گاهی ساعتها کتاب را باز کرد و دریغ از یک خط و فقط ((کندی مانیا)) بازی کرد و با کمال شرمندگی برای من برای این و آن یا جان فرستاد یا دعوتنامه!! بالاخره با هزار خواهش و تمنا دیروز، اجازه داد سرسری هم که شد کتاب را تمام کنیم! کتابی که واقعا از آن بهرهها بردم اما گویا این سه فصل پایانی را دوست نداشت یا چه میدانم شاید نتیجه مطالعه همه کودک-والد-بالغ ها بود و داشت جلب توجه میکرد! و یا شاید هم موضوع این سه فصل (بازیهای روانی) برای او مخاطره ای را به همراه داشت، به هر حال من که نفهمیدم! جالبتر اونه که وقتی مشعوفانه ((بیداری قهرمان درون)) رو شروع کردم، مثل گرسنه حریصی که سر از بشقابش بر نمی داره یا اگه بخوام بهتر تعبیر کنم، کودکی که به داستان جذاب جان و دل سپرده با هم چند ساعته ١٠٠ صفحه رو نوش جان کردیم و اگر چه چیز تازه ای افزون بر ((زندگی برازنده من)) نیافتیم اما این بلعمان! عجیب در جمع بندیهای من مؤثر افتاد!
دوستش دارم!
شاید خنده دار باشد! گاهی ماشین را به سختی وسط یک ترافیک گیج کننده بغل می زنم و دستش را میگیرم می برم یک سوپری و می چرخانمش تا چیزی انتخاب کند و آرام شود و بگذارد بقیه سخنرانی که مشغول شندیدن آنم را ادامه دهم!
نعیم سه ساله و نیمه را می گویم!
خود عزیزم را!
چه می دانم کودک درونم یا هر چه اسمش را بگذارید!
پی نوشت:
یقه ام را گرفت تا از او بنویسم اما بعضی جا بوی خوداظهاری و فرزانه پنداری گرفت که گناه او نبود و همینجا اعتراف میکنم و مسؤولیت این ریاکاری را می پذیرم! کاری که از دستم بر می آمد …
ثبت ديدگاه