تجربیات من با برخی از نادانشجویان!

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

کلافه شدم!
نه اینکه بر سر دو راهی مونده باشم!
نه اینکه از قضاوت دیگران هراسی داشته باشم!
کلافه شدم!
نه از اس ام اس ها و ایمیل ها!
واقعا کلافه شدم!
نه اینکه از تلاشهایی که کرده باشم پشیمون شده باشم! یا از قاطعیت که به درخواستهای عجیب و غریب دانشجویان محترم دارند کوتاه آمده باشم! خوب یادمه در اولین روز کلاس ها معمولا اولین چیزی که می گم تئوری کودک درون اریک برن و مشکلات ارتباطی در تداخل ارتباطی کودک، بالغ و والده! اما در قریب به اتفاق موارد من پیام رو از شخصیت بالغم می فرستم و گیرنده های پیام که احتمالا دیگر کودک نیستند از شخصیت کودک!
حکایتم داستان راننده ای که به هر دلیل – عشق یا حماقت! – انتخاب کرده یه اتوبوس رو ببره به مقصدی!
مسافرهای اتوبوس کنکور دادن تا سوار اتوبوس بشن!
و احتمالا پس از تقبل کلی سختی واجد شرایط سوار شدن اتوبوس شدن!
خیلی هاشون کلی پول هم دارن می دن که سوار اتوبوس بشن!
اما گویا این مسافران محترم به هر دلیل نتونستن تفاوت مقصد و مقصود رو از این سواری بفهمن! با قطعیت می گم اکثریتشون!
مسافرها کلی سختی می کشن که سوار شن و از راننده می خوان که یا وایسه یا چه می دونم بهشون لطف کنه و انها رو از به مقصد رسوندن معاف کنه! یا به جایی که به مقصد برسونه تاییدیه به مقصد رسیدنشون رو صادر کنه! یا چه می دونم! یک چیز هچل هفت!
آنچنان در این سفر در کنار این همراهان – که به این توجیه که شاید مقصد سفر رو خوب درک نکردند، حداقل دو جلسه اول را صرف مفهوم سفر، کارایی، اثربخشی، چشم انداز و مفاهیمی از این دست می کنم – احساس تنهایی می کنم که گاهی می زنم کنار و در آینه به آنها که گویا از این همسفری، هممقصدی را دنبال نمی کنم و درگیر همه چیز هستند جز سفر، نگاه می کنم و از خود می پرسم که چرا باید آنها را مجبور به سفر بکنم!؟ و آیا من برای پذیرش این مسئولیت به اندازه کافی توان انتقال و تشریح مطلب و یا قاطعیت تصمیم گیری را نداشته ام؟
در هر ترم معمولا یکی دو نفر مشکلاتی را دارند که من نیز حتی المقدور به شرط اینکه امکانش باشه تمام تلاش خود را برای کمک به حل مشکل اونها کرده ام، اگر چه کوچکترین مسئولیت در این قبال نداشته ام و از انجام ندادنش هم هیچگاه معذب نشدم! اما این ترم گویا راننده دیگری نمرات واقعی این مسافران گمگشته را در حد۴ و ۵ داده است و حدود ۱۰-۱۵ نفر از این دوستان به مشکل خورده اند و من شده ام منجی یک سال زندگی بعض ها شان، مشروط و اخراج شدن بعضی دیگرشان، مستجاب کننده دعاهای عده دیگرشان و …!!!!

خوب یادم هست ۱۰ سال پیش اگر کسی نسخه ای به ما نشان می داد که مثلا استطاعت خرید این داروها را ندارم و یا اینکه از فلان شهر آمده ام و پول برگشت به شهرم را ندارم قریب به اتفاق مورد درخواست قرار گرفته شده گان! (چقدر فارسی برای مفاهیم فاعل و مفعول ضعیفه!) باور می کردند و کمک می کردند!
اما امروز آدمها مار خورده و افعی شده کمتر بازی می خوردند!!!! بله! متاسفانه این درخواستهای که ممکن است بعضی از آنها نیز واقعی باشد دیگر شده است بازی! مقصر این تاویل و یا شاید تحریف کیست!؟ اگر کسی از این درخواست کنندگان به واسطه عدم قابل تشخیص بودن سره از ناسره دچار مشکل جدی شود مقصر کیست!؟ آنهایی که این روش را کرده اند نان دانی! مخاطبانی که خیلی زبل یا شاید سخت شده اند! دولت! مسئولین!! و یا کدام بخت برگشته دیگر غیر از من و تو!! نمی دانم!

وقتی داشتم شعبه سیستان را می بستم نیز به تفاریق با این مشکل مواجه شده بودم. از یک سو پرسنلی داشتیم که دیدگاه دولتی به یک سازمان خصوصی داشتن – دیدگاه والد – کودک طور – و با پیش فرضهای فرهنگی، تو را مسبب به تعبیری از نان افتادن خود می دانستند و اصلا به ضعف ها و سو مدیریتهای خود اعتنایی نداشتند و انتظار داشتند سهامداران که تا همانجا نیز صدها میلیون تومان متقبل زیان شده بودند آنها را هیچ وقت از شیر نگیرند و آنها نیز بیایند و بروند و در پایان ماه مستمری خود را داشته باشند، فارغ از هرگونه مسئولیت پذیری و یا هر رفتار بالغانه دیگر!

در سفر قبلی که به طالقان داشتیم، بلد ما که سعی می کرد ترس من از سگ رو کم کنه به کسی که دلش به حال این موجودات می سوخت – و معتقد بود که در این سرما احتمالا به مشکل می خوردند – می گفت این دلسوزی شما باعث می شه این موجودات ضعیف بار بیان و توان تطابق با طبیعت رو از دست بدند! و زودتر بمیرند!

اینجا و اکنون بر من مسجل شده است که شرایط زندگی و اتفاقات ما نقشی در سعادت و شقاوت ما ندارند! آنچه تعیین کننده است انتخابهای ماست! همین و بس! و الا در روز حساب هر کس می تواند استدلالی له یا علیه شقاوت خود یا سعادت دیگری اقامه کند که چه می دانم من به این دلیل اینگونه شدم یا آن گونه نشدم!

تصمیمم را گرفته ام که باید با قاطعیت رفتار کنم!
ما قرار است در زندگی و از جمله در کار و دانشگاه درس زندگی بگیریم! یاد بگیریم که قرار نیست کسی- حتی پدر و مادر و نزدیک ترین افراد به ما – مسئولیت اشتباهات ما و یا حل مشکلات ما را به عهده بگیرند! – قبلا توضیح داده ام که در روانکاوی به این عقده، عقده مادرخواهی (Mother Complex) گفته می شه! – و پس از این به اصطلاح استفراغ روانی! مصمم شدم که باید محکم بر سر مواضعم بایستم تا هم خودم و هم همسفرانم بیاموزیم که وقتی وارد نظام (سیستم) ی می شویم، پذیرش حدود و ثغور از مقدمات بلوغ است! البته یک پیشنهاد دیگر برای ملحوظ نمودن موارد فورس ماژور که در هر شرایطی پیش آمدن آنها محتمل است لحاظ کردم و پذیرفتم در صورتیکه این تعداد به ۳ نفر (۱۰% کلاس) تقلیل پیدا کنه در حد ممکن و قابل قبول به مدد آن جمعیت بپردازم.

کلمات کلیدی