سرشت سوزناک هستی

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

عجیب است! وقتی از شادی لبریز می شوم، غم تمام قد می ایستد و وقتی از زندگی سرشار می شوم، مرگ …
سرشت سوزناک هستی (به قول انومامونو در کتاب درد جاودانگی) را هر روز که می گذرد و بیشتر و بهتر عاشق زندگی می شوم، بیشتر و بهتر می فهمم … با تولد، مرگ برای ما تقدیر شده است، مانند سرسره وحشتناک پارک أبی که وقتی در أن سر می خوری راهی برای بازگشت نداری و حسی سرشار از هیجان و وحشت در ما فوران می کند … ساده انگاری است که خود را از لذت این سر خوردن محروم کنیم! دیر یا زود از أین سرخوردن ناگزیریم و چه خوش است حال أنهایی که برای سر خوردن آگاهانه و داوطلبانه أماده می شوند! و به قول مولا قبل از اینکه بمیرند، بمیرند! و یا به قول مسیح دوباره متولد می شوند و شاید سوزناک تَر از مرگ از دست دادن عزیزان باشد و … همه أین رنجی که با أدمیزاده زاده می شود به سان دست کوزه گر هنرمندی است که از گل ما در چرخش این دوران، کوزه شایسته ای می سازد! او ما را برای شکستن نساخته است! هیهات! او بارها از مادر به مخلوقات خود مهربانتر است!
من عاشق زندگی ام! عاشق همه این ثانیه هام که مثل پله های سرسره مرا به أن لحظه ناب نزدیک می کند! نه أین که برای لحظه پایانی که کارم در کارگاه هستی به پایان می رسد دلهره ندارم! چیزی شبیه امتحان هفتگی ریاضی دوم راهنمایی! که با همه آمادگی، دلهره می کشیدم و همیشه باران می آمد! همین و یا مرگ مامان شده نماد سلف برای زمان‌هایی که می خواهد پیام اضطرابی مخابره کند! اما همیشه فارغ شدن از دنیای رحم پیش چشمم هست و اگر فاصله کیفی جهان تا عقبی فقط به اندازه رحم تا جهان باشد برای این زایمان بی صبرانه لحظه شماری می کنم!

کلمات کلیدی