اثاث کشی از شهران

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

وقتی داشتیم سرامیک‌های آخر را طی می کشیدیم،
احساس عجیبی در من قلیان کرد،
شبیه چیزی که سال‌ها احساس‌کننده اش در وجودم غیرفعال شده بود،
شبیه شبی در سال‌های دور راهنمایی که صبح فردایش امتحان داری و هنوز آماده نیستی و حال آماده شدن هم نداری!
دلشوره یا دلتنگی یا …
گویی همه اینها در جایی ته سینه احساس می شود، (۱)
انگار بخشی از وجودم یا چه می دانم سی و یکی و دو سالگیم در آنجا جا می‌ماند،
در آن دقایق، به روشنی معنای واقعی فلسفه زندگی و فلسفه واقعی این روزهای زندگیم را می دیدم! انگار آیینه‌ای در مقابلم گرفته شده بود و با خودم می اندیشیدم اگر سعیده نبود چقدر این زندگی برای من پوچ بود! چیزی که ماهها بود تلاش می‌کردم که با همه فربهی همه معنای زندگیم را اشغال نکند و شاید تا چند دقیقه قبل مست این توانمندی، گلبانگ سر بلندی بر آسمان سر می‌دادم!
آنقدر این احساس بر من غلبه کرده بود که دقتهای همیشگیم (۲) برای کنترل نماندن کلید در پشت در، لحظه ای، حداقل تا بسته شدن در تعطیل شده بود! مثل سکانس بعضی فیلم‌ها که در عین ملودرام یک تناقض کمیک احساس ترش و شیرین به آدم می دهد!
با کوبش در، همه احساسی که به قوت در آن شناور بودم، مثل ابری که از دست طوفان همان موقع تهران می‌گریخت، ناپدید شد!
تلاش برای باز کردن دربسته شده کاملا این حس را در من حداقل برای آن چند ساعت به فراموشی سپرد و من ماندم و این سئوال فربه که آیا رفع تعلق به چیزها، با عدم پذیرش رسمی مالکیت آنها مهیا می‌شود یا راهی مانند عدم تعلق عقلی مقدور است! آیا تعلق جایی در دل است یا جایی در ذهن! یا این روش، راهی است برای فرار موجهانه به سوی آنچه که فکر می‌کنی درست است! و اینکه اگر این درستی حقیقی و واقعی نباشد آیا ارزشی دارد یا خیر؟ (۳) (۴)

————————–
پی نوشت:
(۱) ماههاست که دسترسی به احساساتم کم کم دارد ساده تر می شود، آنقدر ساده که گاهی با یک بیت شعر یه ملودی و یا یک اتفاق ساده چشمانم می سوزد! و اشک پشت سد پلکانم فشار می آورد!
(۲) یا به تعبیر خانم همسر، وسواسهای همیشگیم! و چیزی که آن دقایق به آن بسیار فکر کردم این بود که ما همیشه بر روی چیزهایی که برایمان قابل دسترس نیست اسمهای انگ وار می گذاریم تا بتوانیم از کنار آنها ساده تر بگذریم. همان کاری که من سالها با احساسات کرده و آدمهای احساساتی را ضعیف انگاشته بودم!
(۳) غلام همت آنم که زیر چرخ کبود، زهرچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است …
(۴) و هنوز دو به شک ام که دونستن خیلی چیزهای مسئولیت آور خوبه یا برای بی عملی مثل من فقط مخرج کسر ظرفیت رو بزرگ می کنه و بتبع اون محصول رو کوچک و کوچک تر می کنه …

کلمات کلیدی