
هر جا که هستم (۱) (۳) نقطه پرتاب من به آسمان است!
شک ندارم که هیچ کدام از عرضیاتی (۱) که همیشه بهانه آن گونه نبودنم کردم،
کوچکترین مانعی برای پرواز من نیست!
راه گشودن این گره (۲)
حتی اگر به ساختار حکیمانه خلقت معتقد نباشی، (۳)
این است که خود را در ایده آل ترین موقعیتی که می توانی تصور کنی
و یا در خواهر و برادرانتان که دارای نزدیکترین عرضیات هستید اما اصلا شبیه تو نیستند عمیق شوی!
انسان (۴) به عنوان بخشی از آن نظام خلقت،
به گونه ای صورت بندی شده است که از زخم خوردن ناگزیر است،
و تنها تفاوت آدمها، چگونگی مواجهه با این زخمهاست! (۵)
گاهی می توانم آقو همسایه (در کلاهقرمزی) شوم و هویتم را با زخمهایی که تاجشان را بر سرم گذاشته ام، با دیگران در اثبات این که بدبخترین مخلوق هستم رقابت کنم،
و گاهی می توانم شخصیت و رفتاری که این زخمها من اینجا و اکنون را ساخته است بشکافم
و به ماموریتی که برای فراهم نمودن شرایطی که خروجی آن ابرفرزندانی است که زخمهایی که من خورده ام را نخورم
با دقت بیشتر نگاه کنم!
و یا فرار حتی از مقدمات (۶) آن ماموریت غیرممکنی که هیچگاه قابل تحقق نیست!!
به زعم منِ این لحظه،
ماموریت پدر و مادر در برابر فرزندان این است که
سفر قهرمانی فردیت (۷) خود را بدون هیچ بهانه ای آغاز کنند،
و به فرزند خود را برای تحقق نام کوچکش،
با شجاعت و حداقل کنترل،
آزادی و مسئولیت زندگیش را هدیه کنند!
یادم باشد من خدا نیستم …
————————–
پی نوشت:
(۱) پدر، مادر، نژاد، ملیت، مذهب، ظاهر، برخورداریها یا عدم برخورداریها و …
(۲) عقده مادرخواهی (امنیت) و عقدر پدر (تایید و ابرقهرمان)
(۳) این اعتقاد مرتبه بعدی این آزادی است که نه تنها کجا بودنت نقشی در سعادت یا شقاوتت ندارد بلکه این جایی که هستی بهترین سکوی پرتاب توست در بالاترین نقطه ای که با ظرفیت و همت تو قابل تصور است!
(۴) فطرت انسان
(۵) فارغ از اینکه فاعل این عمل پدر و مادر بوده باشند یا دوست و آشنا و غریبه!
(۶) ازدواج
(۷) اگر تلقی لوح نانوشته را برای کودک بپذیریم، لاجرم والدین در همان ۷ سال طلایی آغازین او، با تمام وجود و البته ناخودآگاه چگونه بودن ایده آل! را بر ضمیر ناخودآگاه او می نگارند تا اگر خود را موفق می پندارند مثل آنها شود یا در غیر اینصورت بدبختی مثل آنها نشود و گاهی آنچنان این بار زندگی زیست نشده خود را سنگین می کنند که فرزند تمام فردیت خود را برای آن می گذارد یا از آن پذیرش آن فرار می کند! پس از بلوغ و تقلای شکل دهی هویت، آغاز سفر کودک اجتماعی شده ما! کلید می خورد و این تو هستی که انتخاب می کنی با چشم انداز ایده آل شدنی که برایت تصویر کرده اند به آدم خوب! تبدیل شوی و یا با فرار از بار سنگین مسئولیت ایده آل بودن با شجاعت به روی دیگر سکه تبدیل شوی! که در هر دو صورت به یک راه رفته ای! واکنش به خواسته آنها! چیزی که شده ای، هر چه که هست، آذوقه سفر تو و داستان تازه آغاز شده! هر چه که شده ای بدایت طریق و فردیت است و اکنون یا باید به لاک امنیت بدون شکست زندگی کردن بروی یا قهرمانانه و مسئولانه چگونه بودن و مواجهه با تمام ترسهایی که این رهایی برای تو به ارمغان خواهد آورده را انتخاب کنی. در این سفر از مبدا و مقصد مشخص است. باید از آنچه دیگران (والدین، جامعه، فرهنگ، دین یا هر نظام شکل دهنده قوی دیگر) از تو ی ایده آل ترسیم کرده اند به آنچه مجدانه و محققانه با آگاهی از گره ها و زخمهایت یافته ای سفر کنی و به خویش واقعیت، قهرمان، مبدل شوی! قهرمانی که نیازی به هیچ رتبه بندی ندارد و طریقی که هیچ نهایتی برای آن قابل تصور نیست.
ثبت ديدگاه