تجربه زیسته من با مفاهیم کلیدی یونگ

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

به بهانه یونگ خوانی در گروه همخوانی کتاب

در همین نزدیکی،
به همان سادگی که هیچ وقت به نظر نمی آید،
پاسخ به سئوالات بنیادین تو از زندگی در دسترس است! (۱)
باور به نشانه ها،
دقیقا در همان زمانی که به آن نیاز داری،
و درک رابطه ها (۲)
به وضوحی که هرگونه انگ تصادف مقدور نباشد!
تدریجا تو را آماده درک معنای زندگی می کند!

تو طبق معمول همیشه در راه بازگشت
وقتی که حتی همت هم باز شده است!
با صدای سهیل رضایی همراه هستی،
و نمی دانی چرا کلید،
همان زمانی که او از کسی که به زعم او آمادگی ندارد، درخواست ترک کلاس را می کند،
یا معمولا همان زمانی که باید ماشین را خاموش کنی،
می خورد!
:((راه ارتباطی Self با خودآگاه از راه رویاست! هر گاه رویایی می بینی، صبح به Self با عملی پاسخ بده که پیام دریافت شد!))
چندان درگیر نمی شوی،
و بعد از یک روز سخت و طولانی،
به خوابی می روی که به ندرت ناخودآگاه دچارش شده ای!
به همان سبُکی که حرکت پرده ها بیدارت کند!
راننده تاکسی که روز قبل تو را برای ترخیص ماشین بخت برگشته ات برده،
– ماشینی که هنوز از خستگی تعمیرگاه خلاص نشده ظرف دو ساعت جرثقیل سوار به پارکنیگ رفته –
با همان نقاب فرزانه ای که از حکایتهای تفاوت مردم ژاپن (۳) که افتخار ۸ سال زندگی با آنها را داشته است
رو به تو می کند و می گوید اگر کارت پایان خدمتت (۴) را نگاه کنی دو گره شخصیتی ات را برای تو هویدا می کند!!
تو که جا خورده ای کارتت را نگاه می کنی و بیشتر جا می خوری!
روی برگه زئوس (۵) و پشت برگه هفایسوس!!!!
از خواب بیداری می شود!
شبیه خوابی که چند وقت پیش دیده بودی!
که دیوار اطاق خوابت برداشته شده بود!
تاثیر چهار آمپولی که چند ساعت قبل زدی،
بر بدن کمتر قرص خورده تو، چیزی شبیه سرگیجه و تلوتلو را مستولی می کند،
مثل رسم معمولی که وقتی از خواب بیداری می شوی عمل می کنی،
سپس ناگهان با همان گیجی،
نگاهت به کتاب نارنجی می افتد که چند ماه پیش به توصیه سهیل رضایی خریده ای و در صف انتظار نشانده ایش!
برش می داری!
((جوجه اردک زشتِ درون به قویی زیبا تبدیل خواهد شد!))
لبخند می زنی! و با همان تبسم می گویی
‏: ((Self عزیز! پیام دریافت شد!))

می روی که بخوابی! جوجه اردکهای سعیده (خانم همسر) که هر حرکت جنبده ای را به غذا تعبیر می کنند صدایت می کنند!
تو با لبخند برایشان آب می آوری،
می ریزی و آنها با چنان ولعی می خورند که اگر دو هفته پیش بود دلت به حالشان می سوخت،
و دوباره لبخند می زنی!: ((Self عزیز! پیام دریافت شد!))
صبح که کمتر از سه ساعت دیگر فرا می رسد گیجی شب گذشته ات را از بین می برد و تو در همین چهل و پنج دقیقه تا ماشین، ناخودآگاه می گویی: ((Self عزیز! پیام دریافت شد!))
نایلون زباله روزنامه های زیر جوجه اردکها
– که به همین زودی بزرگ شده اند و بویشان! که می توانی بدون نیاز به چشم هم بزرگ شدنشان را بفهمی!-
را بر می داری و با نایلون زباله های خودت تجمیع می کنی!
و باز می گویی: ((Self عزیز! پیام دریافت شد!))

به طرف سطل زباله که می روی ((سگ)) بزرگ، قهوی و مشکی و عجیب زیبایی را می بینی!
و تویی که همیشه از مواجهه ای در حد قدم زدن به طرف سگهای به مراتب کوچک تر نیز هراس داشتی!
به طرفش می روی و او با تبختری به حرکتش ادامه می دهد که گویی میلی به آشغالهای تو ندارد!
‏: ((Self عزیز! پیام دریافت شد!))

ماشین را
با همان ترسی که بعد از خرابیهای این خرداد تا امروز گرفتارش شدی
استارت می کنی!
و باز بین بستن کمربند یا قراردادن پنل ضبط برای ادامه شنیدن جلسه دیروز مخیر می مانی!
و او ادامه می دهد اصلا تفاوت نمی کند تو چگونه به دنیا آمده ای!
تصادفی بوده باشد یا برنامه ریزی شده، تفاوتی نمی کند!
تو در این کهکشان بی پایان با تمام بی چیزی، مهره ای هستی که اگر کارت را دقیقا مطابق با آنچه که باید انجام دهی انجام دهی شاید اول نشوی اما منحصر به فرد می شوی! و این همان سفر به فردیت است که یونگ می گوید …
ولی گویی دیگر چیزی نمی شنوی!
و از همراهی Self عزیزت لذت می بری!

و یادت می آید که به سعیده دیشب بود که می گفتی: (( من دقیقا نمی توانم به تو بگویم که چگونه می توان از ((بودن)) با Self ات، بدون هیچ تلاشی برای ((شدن)) یا ((داشتن)) لذت ببری! اما می دانم که اگر این معما! را بپذیری راهی منحصرا برای خودت کشف خواهی کرد!))

و اینجاست که عمیقا معنا و مرز جبر و اختیار
– که بعد از پاسخ به ایوب یونگ بیشتر درگیرش شدی! –
را بهتر درک می کنی! تو دقیقا همانی هستی که تلاش کردی نباشی! هر دو وجه تو از نفخه باری ساخته شده است و فقط با پذیرش هر دو وجه با هم است که می شود …

هر چه می نویسی ولع سیری ناپذیر جوجه اردکهای سعیده را به خاطر می آوری!
کندن انگشتانت که مشغول عشقبازی با دکمه های کیبورد اند دیگر ساده نیست!
نمی دانی در اختیار Selfات قرار گرفته اند
یا مثل برداشت نه چندان غلط دیگران به استعمار Ego درآمده اند،

می بینی می توانی ده ها همزمانی در چند ساعت قبل و بعد این رویا، مرتبط با آن را از این هم آغوشی به دنیا آوری!
از داستان پسر هرزه عارفی که حاج آقا تعریف می کرد که به عاق او عقیم شده بود و تو معتقد بودی که آن عارف با همه بزرگی بخش زیست و حل نشده اش را به پسرش هدیه داده! و یا …. و یا …

و شاید تکمله ای که با همه دانش آموزیت می خواهی به جمله او اضافه کنی!
‏Self با تو سخن می گوید!
در حالتی که از هر پارازیتی که مانع دریافت پیام شود خلاص شده باشی
و این حالت به طور معمول در رویا فراهم می آید!
با قدرت جادویی که دارد!
با قدرتی که معنای ((ختمیت رسالت)) را نیز تفسیر می کند
اما وقتی که به حرفهای مهمش گوش نمی دهی!
با همان قدرت خارق العاده اش!
برای تو نشانه ای که از آن گریزی نداری فراهم می آورد، (۷)
مریضی، بیکاری، طلاق، ورشکستگی
و دقیقا همان چیزی که از آن می ترسیدی و سالها برای ملاقات نکردن با آن تقلا کرده ای
که مجبور می شوی چند ماه خانه نشین شوی،
افسردگی که دیگر از هیچ چیز و هیچ کس لذت نمی بری،
داغی که تنها و نزدیک ترین کسی که در تنهایی به او پناه می بردی را از تو می گیرد!
و هزاران نشانه ای که از کنار آن غافل می گذری و ((حادث)) ی که با همه تسلیم و رضای تصنعی که ساختی روزی سر بزنگاه تو را خواهد دزدید!

در همین نزدیکی،
به همان سادگی که هیچ وقت به نظر نمی آید،
حقیقت در دسترس است! (۱)
باور به نشانه ها،
در همان زمانی که به آن نیاز داری،
و درک رابطه ها (۲)
به وضوحی که هرگونه انگ تصادف مقدور نیست!
تدریجا تو را آماده درک معنای زندگی می کند!
و تو باور می کنی که:
((هر چه لازم داری را داری و هر چه داری را لازم داری!))

کلمات کلیدی