طشت شیر و گلاب و گلبرگ

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

ما فرزندان جامعه پدرسالاریم!

از کودکی که زورگویی‌های پدران‌مان به مادران‌مان را دیدیم قسم خوردیم که شبیه آنها نشویم. اما ریشه این قسم تاریخی بسی از این عمیق‌تر و قدیمی است. هزاران سال دیکتاتوری که بر ما و نسل‌در‌نسل ما رفته است این خوی ظاهرا دیکتارتورستیز را به خورد ناخودآگاه جمعی‌مان داده است. این تصمیم مردان برای چنین مرد نبودن و آن تصمیم قاطبه زنان برای پس‌گرفتن تصدی امور از مردان، فقط ظاهر ماجرا را تغییر داد. ریشه پدرسالاری در باطن جامعه حتی قوی‌تر از قبل ریشه دواند و تنها جنسیت نظام پدرسالار را تا حدی دستخوش تغییر قرار داد. این که جستجوی برابری به چه معنا دنبال می‌شد؟ در بسیاری مواقع حتی سوی و جهتی نداشت و بیشتر شبیه یک واکنش بود تا یک چشم‌انداز. فرزندان این نسل یا کوشیدند که مسند تصمیم‌گیری را به دست آورند یا در مقابل هرگونه تصمیم‌گیری و هر تصمیم گیرنده فارغ از محتوای تصمیم او، مقاومت و مخالفت کنند. یک وضعیت آشوبناک! در نسل ما مدیران به عنوان نماد تصمیم‌گیری فقط دو دسته‌اند: یا دیکتاتورند یا بی‌عرضه! و صد البته در دل همیشه دیکتاتورها و دیکتاتوری را تحسین کردیم.

در میان همنسلان ما مدیران دو نوعند! یا دیکتاتور یا بی‌عرضه!!!

مثل کسی که سرانگشت او زخم است و به هر جا دست می‌زند احساس درد می‌کند و گمان می‌کند که همه‌جایش زخم است. پیامد مستقیم این تغییر واکنشی، تحقیر احساسات و حکومت توتالیتر عقل در تمام حرکات و سکنات ما شد، حتی در آنجایی که به گفته حافظ آن شهنه هیچ‌کاره نبود.

حتی اگر کسی با تحلیلی که رفت همدل نباشد تایید می‌کند که جامعه ما از فقر زنانگی (به تعبیر یونگین‌ها) و گرما و احساس زجر می‌کشد. همین می‌شود که ما خشمگین‌ترین مردم روی زمین هستیم. رویکرد مردانه باور دارد ‌که همه چیز با جنگ و رقابت حل می‌شود در حالی‌که رویکرد زنانه بیش از برنده شدن، دورهم بودن را می‌جوید. هرآنچه بر جهان رفته چه از منظر پیشرفت و چه از منظر نابودی طبیعت و طمع و پیگیری یک‌سویه منافع به دلیل همین رویکرد پدرسالارانه بوده است. زنانگی را به نور ماه تشبیه می‌کنند که نور کافی دارد و نمی‌سوزاند! در این جامعه عشق‌ورزیدن محلی از اعراب ندارد و وای بر جامعه و خانواده‌ای که رقابت جای عشق ورزیدن را می‌گیرد.

یونگین‌ها معتقدند که روان آدمی از دو بخش مردانه و زنانه تشکیل شده است و هر یک مزایا و معایب خاص خود را دارد و بدون ارزش‌داوری باید در زمان مناسب بخش و انرژی مرتبط و مناسب با آن موقعیت به‌کار گرفته شود. از آنجا که در جامعه پدرسالار همواره ارزش‌های مردانه (آنیموسی) قدر می‌بینند و بر صدر می‌نشینند، بتبع ارزش‌های زنانه (آنیمایی) به حاشیه‌ می‌روند و تقبیح می‌شوند. این افراط و تفریط بتبع از ما یک جامعه خشن و بی‌روح می‌سازد.

در این سپهر اجتماعی است که وقتی کارشناس یزدی از کاسه شیر و گلبرگ سخن می‌گوید همه بر‌می‌آشوبند! محل‌ توجه‌ این یادداشت موضع‌گیری دیگران در مقابل این گفته‌های است نه احیانا صدق و کذب گفتار او. در جامعه پدرسالار کرنش یکی از همسران درمقابل دیگری به معنای باختن همان رقابتی است که به اختصار توضیح آن رفت. طبیعتا همه واکنش‌های به این اتفاق نوعا یک شکل و روح مردانه (آنیموس) خواهد داشت.

مضاح وزیر بهداشت با سرکار خانم ابتکار از مدل برخوردهای آنیموسی است.

در این ازدحام مردانگی فقط یک یادداشت دیدم که مواجهه‌ای از جنس دیگر داشت. واکنشی عاشقانه به جای مواجهه‌های عاقلانه و رقابت‌جویانه. مرجان افشین‌منش در صفحه اینستاگرمی‌اش با این رخداد خبرساز که نهایتا صداوسیمای یزد را به عذرخواهی واداشت، به این شکل مواجهه کرد:((کنار این همه خوبی که هستی، من به طشت شیر و گلبرگ روی آن می‌خندم! برای تو می‌توان جان داد مرد!))

یادداشت مرجان افشین‌منش به این آشوب در نوع خود جالب توجه است. یک رویکرد عاشقانه و مهرورزانه که می تواند در گروه واکنش‌های آنیمایی دسته‌بندی شود.

آن‌قدر که من از ادبیات فربه روانکاوی عمقی آموخته‌ام ما به هر دو وجه روان‌مان برای داشتن زندگی متعادل و شاد نیاز داریم و نضج گرفتن غیر متوازن هر یک، جامعه‌ای معوج می‌سازد، شبیه کسی که به جای داشتن اندامی متوازن، در برخی اندام خود فربه و در برخی دیگر نهیف است. ما برای شناخت جنس دیگر روان خود، ناگزیریم تا به شناخت دیگری همت بگماریم. این کار به خودی‌خود سخت طاقت‌فرساست و نگه‌داشتن آن مهر اولیه فیمابین بسی دشوارتر و همدلم که تکلیف لایطاق است که عاشقانه! پای مردی معتاد بادست‌بزن را در کاسه شیر نهاد و بر آن گلبرگ و گلاب ریخت.

فارغ از کلیشه‌های جنسیتی که به بسیاری از آنها دیگر باور ندارم، باور دارم اگر هر کدام از ما نقش‌هایی را که داریم از فرزند، همسر، والد، شهروند، کارمند یا مدیر و … را آنطور که شایسته است انجام دهیم کم‌کم فضا از این خشکی غیرقابل تحمل رها می‌شود و جا برای تحقق آن قربان‌صدقه‌هایی که دیگر نمی‌رویم و نمی‌بینیم باز می‌شود. در آن هوا می‌آموزیم که مردانگی به معنای استبداد نیست و زنانگی به معنای انفعال و خدای ناکرده بردگی. در جامعه که هر چیز جای خود است مردم برای لبخند زدن به یکدیگر سبقت می‌گیرند و فاصله‌شان تا نقطه جوش از شتاب صفرتاصد ماشین‌های فرمول‌یک بیشتر نیست و یک موضوع پیش‌پاافتاده به سادگی به جنایتی غیرقابل جبران مبدل نمی‌شود. این جامعه شبیه جامعه لیلی و مجنون‌های کتابهاست و دیگر کسی ترانه:((کی‌گفته تو نباشی! بدون تو می‌میریم)) را بر روی تکرار پلی نمی‌کند! این جامعه هرچه باشد هیچ شباهتی به جامعه سرد و خشن و بی‌روح اینجا و اکنون ما ندارد. در آن جامعه نه مشارکت مرد در کارهای خانه زن‌ذلیلی تلقی می‌شود و نه مهروزی همسران به یکدیگر ضعف و نقص.

کلمات کلیدی