اصالت با سفر است نه با مقصد!

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

به بهانه آنچه هفته هاست مرا درگیر کرده و دارم کم کم به ساحلی نزدیک می شوم …

شته ای در جریان سفر قهرمانیش به درختی بلند برخورد که سپاهی از شته ها از آن بالا می رفتند! شته ها عمر کوتاهی دارند، شته باهوش ما با خود اندیشید که این ها به کجا می روند و چه از این سفر می اندوزند!؟ او رفت تا از کسانی که از سفر بازگشته بودند و از آن سوی درخت پایین می آیند بپرسد دستاورد سفرشان چیست؟ هیچکس پاسخ سئوال او را نمی داد! معدودی از آنهایی که بازگشته بودند و نای حرف زدن را داشتند به او می گفتند خودت باید بروی و دریابی! او مانده بود چرا هیچکس به او نمی گوید که آیا ارزش دارد که عمر کوتاهش را صرف این سفر کند یا نه؟ او نتوانست از خیر این سفر بگذرد! او به سفر رفت و بازگشت! او به سفررفت و بازگشت و بر سر دو راهی مانده بود که آیا باید پاسخ شته های محدودی که سئوالاتی مانند آنچه او را قبل از سفر به چالش می کشید را بدهد یا از سر ترس یا از سر شرم! یا از سر دلسوزی باید همان پاسخ تکراری معمول را بدهد که خودت باید بروی و دریابی!!
از تمام استانداردهای دنیا متنفرم!! استانداردهایی که مانند تخت خواب پروکراستیز که در اسطوره ها انسانها برای سفر به آتن مجبور بودند اگر از آن بزرگترند دست و پای خود را کوتاه کنند یا اگر کوچکترند باید آنقدر کشیده شوند که هم اندازه تخت ها شوند! در مقابل هر چیزی که بخواهد مرا شبیه کسی کند یا نیروی که بخواهم کسی را شبیه خود کنم عصیان می کنم! اما این روزها به خوبی یاد گرفته ام که باید به سفر بروم! همه لذت سفر به این است که باید به سفر بروی فارغ از دستاوردهایی که کاسب کارانه به محاسبه آن بپردازی! ((خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش! بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر!)) امروز می دانم خیلی اهمیت ندارد مقصد سفر کجاست! – ایکاش کلمات انقدر احساس ضعف نمی کردند برای آنچه دارد از دهنم استفراغ می شود! – اهمیت دارد که به سفر بروی! و سفر را به رسمیت بشمری! در این سفر وقتی مجبورت می کنند رحم گرم و نرم و امن را رها کنی و پا به جایی بگذاری که دیگر از غذای همیشه آماده خبری نیست و ممکن است اگر هواست نباشد دستت جیز شود! اما هنوز وضع خیلی بد نشده است!! غریضه همچنان راه را باز نگه داشته است! کافی است کمی گریه کنی و جیغ بزنی! هم امنیت می آید و هم غذا! اما همه اینها پس از دو سال تمام می شود! تو را از شیر می گیرند!! اولین خیانت را آن روز تجربه می کنی و یاد می گیری دنیا جای امنی نیست! حتی اگر مهربان ترین انسان روی زمین از طرف خود خدا مامور محافظت از تو شده باشد! مرحله بعدی این بحرانها همین جاست!! وقتی باید مدرسه بروی! دیگر باید بروی به جایی که دیگر اصلا امن نیست! اشکی که در من کمتر فوران می کند دنبال بهانه است! خوب یادمه! شش سالگی که مادر در پشت در مدرسه زار می زد و من در این سوی در و دستان زبر بابای مدرسه! که داشت مانند آن قابله از خدا بی خبر! بند ناف جدید را می برید! برای پسرها هنوز یک بحران متفاوت دیگر وجود دارد به نام سربازی که تو را مجبور می کنند یاد بگیری گاهی باید حرف زور را از سر اجبار پذیرفت و پس از آن شاید بزگترین بحران زندگی! همان رنج مقدس! آری! ازدواج! ازدواج آن هم که تجربه امروز من از نگاه به ده ها زندگی به این حقیقت مومن کرده که ناخودآگاه ما کسی را جذب خواهد کرد که قرار است آیینه ای شود برای شناختن آنچه از خودمان، از ضعف هایمان، از ناتوانیهایمان، از ترس هایمان و از رازهایمان!! به خوبی نمی دانیم و کافی است مانند وقتی در تاریکی مطلق قرارداری، کمی صبور باشی تا کورسویی ایجاد شود و فضا از آن تاریکی دهشتناک به روشنایی تبدیل شود که همه چیز مث روز روشن است!! مرحله بعدی آفرینش کسی که علی رغم همه غریبگی تمام وجود توست! گاهی خود توست! گاهی تمام آرزوهای نداشته توست! و … اینجا نیز مانند تمام این مقصدها یا مقصودها دو راه وجود دارد! یا از آن قطعه از خودت که فرزندت نامیده می شود قهرمانی بسازی برای سفری که خودت یا پدرت یا پدر پدرت یا پدر پدر پدرت یا … به هر دلیل نرفته اند و به آرزوی آن مانده اند. ما یا از بچه هایمان آن چیزی را می سازیم که خودمان نتوانسته ایم برویم یا از رفتن آن پشیمانیم! یا آنقدر بالغ می شویم که به آنها بیاموزیم که خودت باش! جهان اصالت را می ستاید! اصیل باشد! دقیقا خود خودت!! حتی اگر من دوست ندارم! حتی اگر هیچکس دوست ندارد! حتی اگر همه جامعه تقبیح کنند! فقط حواست باشد سفر کسی را نروی! سفر ترسهای خودت را نروی! سفر ترسهای پدر و مادرت را نروی! یا …
و روزی زمان آن می رسد که یکی یکی عزیزانت را از دست بدهی! سوگواری را بیاموزی و این نهایت سفر نیز تلخ است اما ناگزیر!
رستگاری از نظر نعیم اینجا و اکنون، سفر رفتن به این مقصد یا آن مقصد نیست! رستگاری چگونه سفر رفتن است! حتی اگر لازم باشد مانند آن شته تمام عمرت را صرف دستاوردی بی نتیجه کنی که اما اگر از این سفر، مسافر بودن را بیاموزی رستگاری! حکیمی که از هر دیده ای با تمام نادیده بودن دیدنی تر است آنچنان این سفر را رقم می زند تا آنچه باید معرفت کنی را دریابی و مرگ آن روزی است که یا او به این نتیجه برسد که تو از سفر برگشتی یا تو به نتیجه برسی که یا دیگر نمی خواهی به سفر بروی یا اینکه منتقد تمام سفرهای جهان بشوی! دیونوسوسی که به جای آن که به تو بیاموزد اکنونت را ازلی- ابدی کنی و یاد بگیری بیشتر در اکنون زندگی کنی تو را در اکنونی گرفتار می کند که آنچنان معلولت می کند که نتوانی از جایت جم بخوری …

کلمات کلیدی