قربانی من

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۵ رای
Loading...

نگران نشوید! حالم خوب است! این یادداشت و این رویداد مربوط به چند سال قبل است و به دلیل تناسب و تلائم آن با آن عید قربان مجدد باز نشر می‌شود.

زمانها و محلهایی که ما برای مواجهه با فانی بودنمان دعوت می‌شویم، مقدس‌اند!
بیماری و بیمارستان از همین جنس زمانها و مکانهاست.
به روشنی این ((آیین)) ناگزیر با پوشیدن لباس مخصوص و تشرف به جمع مدعوین آغاز می شود. بعد با قربانی کردن عضوی، رفاهی و یا هر چیزی که شاید تا دیروز برای تو بودنش و ماندنش بدیهی و طبیعی انگاشته می‌شد به أوج می‌رسد و با بیرون کردن این احرام و حاجی شدن به پایان می‌رسد!
انگار در این تشرف، سفر و بازگشت چیزی اتفاق می‌افتد که فقط همسفرانت یا کسی که تجربه آن سفر را داشته است به درک آن قادر خواهد بود!
وقتی از پله های بیمارستان پایین می‌آیی به نیکی در میابی با اویی که چند روز قبل از این پله‌ها بالا رفتی فرق کرده‌ای و اتفاقی افتاده است!
همزمانیهایی که در روان تو رمزگشایی می‌شود، باورت را به یقینی استوار مبدل می‌کند! از تاریخ بستری، طبقه و شماره اطاق گرفته تا هم‌اطاقی‌هایی که اصطفاء شده یکی یکی، می‌آیند و برای آزمونهایی دشوار می‌روند، گویی منحصه ظهوری هستند برای صفحاتی از کتاب ((بیداری قهرمان درون)) که دقیق و حکیمانه انتخاب شده است. مثل کتابهای سحرامیز که قهرمانانش ناگاه جان می‌گیرند، همه و همه از این چند روز اعتکاف من، صحنه‌هایی مرموز می‌سازند که کاش به همین وضوح در روانم به ودیعت بمانند!
اشکهای سعیده عزیزتر از جانم و حامی‌گریهای اسطوره‌ای همیشگیش و دوستانی موافق که صمیمانه از حال من سراغ می‌گیرند و برای کنارِ منِ کمترین ماندن، از یکدیگر سبقت می‌گیرند، شیرینی خاص خود را دارد و برای منی که به همین دلیل بستری شده‌ام می تواند تهدیدی دلچسب باشد! ناگاه مکالمه سهیل رضایی از یک صدای ضبط شده به یک مکالمه واقعی بدل می شود با عتاب به من می‌گوید:((از جان این همه بیماری چی می‌خواهی!؟)) و من پاسخی برای این سووال می یابم و نمیابم!
شاه بیت این مثنوی در بحث ظاهراً بی ربط تلگرامی، فاینال می‌شود! ((تا با تمام وجود نفرت را در آغوش نگیریم و از انکار آن دست بر نداریم از عشق اصیل و واقعی خبری نخواهد بود!)) ایضا برای غم و شادی، مرگ و زندگی و هر نقیضین دیگری که فکرش را بکنیم!
و این بیداری آنچنان شیرین و جانبخش است که حاضرم برای تسکین آن تا پایان عمر، سه وعده انسولین تزریق کنم و انشالله ممنون مانم!

کلمات کلیدی