گر مرغ هزاریم و اگر زاغ سیاهیم!

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

شب اول محرم برای من همیشه عجیب و مرموز خواهد بود. مثل شب واقعه، مثل شب عاشورا. ده دوازده ساله که بودم گمان می‌کردم خدمت به دین در مداحی و جمع کردن مردم زیر این بیرق خلاصه می‌شود. در یک اتفاق من شدم مداح هیات کوچک کوچه‌مان. شعر خوب می‌گفتم و خلاقیتم بد نبود اما در خواندن استعدادی نداشتم. به قول محسن (حاجیلو) آنچه در ذهنم می‌گذشت با آنچه از حنجره‌ام بیرون می‌آمد متفاوت بود. فاصله‌ی استعداد دوستانم از منظر توانایی خواندن با من مثل فاصله بلبل و زاغ بود. این بیت شعر ورد زبان و قوت قلبم بود که: ((گر مرغ هزاریم و اگر زاغ سیاهیم! در باغ حسین ابن علی نغمه‌سراییم)) اما مثل تا همین امروز ضعفم را در چیزها با تلاش جبران کردم. کلاس آواز رفتم. دستگاههای عربی و فارسی را یاد گرفتم. شعر حفظ می‌کردم و شعر می‌گفتم. اوایل فقط مامان به خواندنم گوش می‌داد. روضه می‌گرفتم و می‌خواندم و او مادرانه گریه می‌کرد تا کم‌کم به جایی رسیدم که بهم اعتماد شد. سید حمید خدابیامرز این فرصت را به من داد. گاهی تا سه مجلس در روز می‌رفتم! باری طول کشید تا به جایی برسم که بدانم که خدمت به دین وجوه دیگری دارد و مهمترین وجه آن ورع است. دوره دوم احمدی‌نژاد بود که ریشم را در حد صدق ریش زدم و پرفسوری کردم تا نکند خدای ناکرده بدی‌هایم به پای دین گذاشته شود و اگر کمکی نمی‌کنم حداقل ضربه‌ای نزنم. امروز می‌دانم مردم عیال (خانواده) خداوند هستند و باید از چیزهایی که در آنها به من استعداد داده شده در خدمت کردن به ایشان بهره ببرم. نمی‌دانم چقدر در این راه موفق بوده‌ام اما همه ی تلاشم را کرده‌ام که هیچ تقاضایی – که آن را روزی خود می‌دانم – را بی‌پاسخ نگذارم. من هم روضه‌خوان امام حسین (ع) هستم اما امروز به طریقی دیگر. ایکاش مقبول افتاد.

کلمات کلیدی