زندگی زیباست!

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

بعد از برخی از فیلم‌ها، ترانه‌ها، جملات، پارگرافها باید مکث کرد. حتی اگر پرخوان یا پربین (اصطلاحی که من برای کسانی که زیاد فیلم می‌بییند برساختم و آن را به خوره‌ی فیلم ترجیح می دهم) باشی و طمع دیدن فیلم یا پاراگراف بعدی بر سر دوراهی قرارت دهد. فیلم زندگی زیباست (١٩٩٧) به کارگردانی و بازی فوق‌العاده روبرتو بنینی و همسرش در نقش همسرش از این نوع است. اگرچه این نوشته قرار است به سویه روانکاوانه این فیلم از منظر سفرقهرمانی کارول پیرسون و فلسفه زندگی از منظر ویکتور فرانکل که تجربه مشابه بخش دوم این فیلم داشته است بپردازد اما پیشنهاد می‌کنم اگر قبلاً این فیلم را ندیده‌اید آن را ببینید و بعد این یادداشت را بخوانید.
دو کهن‌الگو سفر قهرمانی که با گوییدو (نقش اصلی فیلم) قرابت تام دارد جادوگر (شاید بهتر باشد به معجزه‌گر برگردانیم) و دلقک است. در همان ابتدای فیلم بعد از مهاجرت گوییدو و دوستش به شهر با سکانسهایی فانتزی و دوپهلو مواجهیم. در حالیکه او در حال آواز خواندن است که ترمز ماشینم بریده است واقعا ترمز ماشینشان می‌برد و اتفاقات عجیب و غریبی رقم می‌خورد. در سکانسی دوست او برداشتی آزاد از نقل قولی از شوپنهاور که از قضا آلمانی نیز هست می‌آورد که هرچه اراده کنیم را می‌توانیم به منصه ظهور برسانیم و بارها و بارها این باور به صورت عجیب و غریب که اشاره به همان کهن الگوی معجزه‌گر دارد کار می‌کند.

در اتفاقاتی مسلسل‌وار در نهایت او دختر مورد‌علاقه‌اش را از چنگ یکی از سران شهر بیرون می‌آورد و با این اتفاق بخش اول فیلم با معجزات عجیب و غریب و دعاهایی که برآورده می‌شوند به پایان می‌رسد و بخش دوم فیلم با اشاراتی به حمله آلمانی‌ها و یهودی‌ستیزی آغاز می‌شود. پدر که به خوبی رگه‌هایی فرزانه و دلقک تومان را به خدمت می‌گیرد به خوبی تلخی و سختی آن دوران را به تمسخر می‌گیرد و در قالب یک بازی با پسر خود دنبال می‌کند.

در روز تولد پسر او و پدر به اردوگاه کار اجباری منتقل می‌شوند و مادر نیز به اصرار به همراه آنها می‌رود. در راه و در کامیون حمل پدر سراسیمگی که معلوم نیست اما با پوست و گوشت درک می‌شود مشغول توجیه پسر است که این یک بازی است و اگر او بتواند از قوانین تبعیت کند کادوی تولد او یک تانک واقعی است که او همیشه آرزویش را داشته است.

یکی از سکانسهای به شدت تاثیرگذار جایی است که افسر آلمانی به دنبال مترجم می‌گردد و پدر بدون دانستن آلمانی برای بو نبردن پسر از اصل ماجرا قوانین اردوگاه را خلاقانه در قالب قوانین بازی بیان می‌کند. اگرچه در بخشهایی از داستان، پسر از فروریختن روانی سایر زندانی‌ها به شک می‌افتد اما پدر چنان به بازی ساخته و پرداخته‌اش ایمان دارد که او را برای ادامه‌ی بازی برای کسب هزار امتیاز مومن نگه می‌دارد و همزمانیهای متفاوت از غیب به امداد او می‌آیند. جمله‌ای از بابا در اثنای این فیلم از ناخودآگاه من سر بر می‌آورد که: ((آدم اگر به سنگ هم باور داشته باشد برایش معجزه می‌کند!)) در تمام سکانس‌های دراماتیک و عاشقانه و تکان‌دهنده‌ای فیلم ثبات و پایمردی گوییدو علی رغم باورنکردنی بودنش باورکردنی می‌نماید.

همذات‌پنداری من با او در جاهایی که پسرش و همسرش را به دندان می‌گیرد احساس عجز را در من بر آفتاب می‌افکند. در پایان همزمانی اعجاب‌آور دیگری وعده‌های پدر را که دیگر نیست محقق می‌کند. این فیلم در خودآگاه و ناخودآگاه من ثبت خواهد شد. در دورانی که کرونا نه به ترسناکی کوره‌های آدم‌‌سوزی و اردوگاه‌های کار اجباری در جریان است و لازم است هر پدر و مادری از روان کودکانشان در برابر این ترس محافظت کنند این فیلم یک آموزش به تمام معناست. کودکان ما تا هفت‌سالگی باید باور کنند که جهان جای امنی است و کودکی که به این باور برسد با کمال شگفتی تجربه خواهد کرد که جهان حقیقتا جای امنی است و ما رها شده در ناکجاآباد نیستیم. با تمام وجود آروز می‌کنم که کاش پدری به خوبی گوییدو زندگی زیباست باشم. پدری که به آیینش می‌آموزد زندگی علی‌رغم همه‌ی فراز و فرودهایش، تلخی‌ها و شیرینی‌هایش زیباست. این یک تلقین نیست این یک حقیقت است!

کلمات کلیدی