فلسفه‌ی زندگی

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

عاقلی در عالم وجود ندارد که به فلسفه زندگی اعتقاد نداشته باشد. تفاوت در این است که آنهایی که به وجود خدای حکیم اعتقاد دارند معتقدند که این زندگی بالفعل فلسفه دارد و به عبارت دیگر آغاز و انجامی دارد و آنهایی که در دسته های دیگر هستند (چه آنهایی که معتقدند که مطلقا خدا وجود ندارد یا آنهایی که معتقدند نمی توان در این خصوص با شواهد!! اظهار نظر کرد و چه دسته های دیگری که بعضی از صفات خدا مانند حکیم بودن او را قایل نیستند) معتقدند بشر برای فرار از افسردگی و پوچی بهتر است برای زندگی فلسفه ای تعریف (جعل) کرد.

مهمترین اتفاقات زندگی ما فارق از کیفیت اعتقاد ما به خداوند و زندگی بعدی در تنهایی رخ می دهد. از نظر من این قاعده زندگی است که دریابیم ما تنهاییم! (چه پارادکس جالبی! ما!! تنهایی!!!) مهمترین اتفاقات زندگی تولد و مرگ ماست که در آنها تنهایی و هیچ کس تجربه مشترکی با ما ندارد! اما جدا از این بستگی به این که در کجای این سلوک ایستاده باشیم در دوره های متعدد درخواهیم یافت که واقعا تنهاییم! مطمئنم در این موضوع عمدی وجود داشته و از نظر من این عمد نمی تواند تصادفی باشد!!

حادثه عاشقی دیگر جایی است که ما تنهاییمان را در آن به بهترین شکل ممکن در می یابیم! تمام زمین و زمان (به زعم من وجودی که به شدیدترین شکل ممکن از ما آدمیان متنفر است بخوانید ابلیس!) و حتی معشوقه شما دست به دست هم می دهند که شما تنهایی را به بهترین شکل دریابید! (دستشان درد نکند!) و شما در این تجربه هم تنهایید (از نظر تجربه این حس!) و هم تنهایید (از نظر حمایت و پشتیبانی!).

ذهن ناساختار یافته ای ندارم! پراکندگی پاراگرافهایم را تاب بیاورید الان نتیجه گیری می کنم!

فیس بوک نیز ابزاری بود که این تنهایی را و این حکمت را (بخوانید تئوری را) برای من تقویت کرد!! تنهایی از آن جهت که گاهی با ۱۰۰، ۲۰۰، ۳۰۰ و حتی بیشتر دوست گاهی ((با اینکه لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست!!)) و حکمت دوستان مشترک که وقتی با آنها با دقت نگاه می کنی می بینی که علاوه بر سیر زندگی که داشتی و گویی یک نفر تو را از این نقطه به آن نقطه و از آن نقطه به دگر نقطه برده است آشنایی با هر یک از این دوستان و دوستان دوستان دلیلی داشته است، اینکه آنها حتی به تو جمله ای بگویند، حس مثبتی/ منفی منتقل کنند و یا … (نتوانستم منظورم را خوب بیان کنم! به قول مولوی (کاشکی هستی زبانی داشتی، تا ز هستان پرده ها برداشتی. هر چه گویی ای دم هستی از آن، پرده دیگر بر او بستی بدان.))

دیگر چیزی که در تلقین آن به آدم تردید ندارم فقر است! ما آدمها فقیریم! ما آدمهای تنهای فقیر هر چه داراتر می شویم فقیرتر می شویم! دارایی ما حفره ای می شود که به بهترین شکل ممکن نداری را درک کنیم!! مرگ دیگر جایی است که فقر را علاوه بر تنهایی درک می کنیم! راک فلر با آن مثلا پیرمرد فقیر هندی که در خیابان به دنیا آمده و در خیابان از دنیا رفته هیچ فرقی نمی کند!! نقطه مشترک آنها همین است تنهایی و فقر!

چیز بدتر آن است که ما آدمها چیزهای که داریم را نمی بینیم! به قول مولوی ((هر که او ارزان خرد ارزان دهد! گوهری طفلی به قرصی نان دهد!!)) اگر بی پا نبود در نمی یافتیم که بی کفشی هم آنقدر ها هم بد نیست و یا … ما مثلا وقتی عاشق می شویم همه وجودمان و دعای اضطرارمان، معشوقمان و با او بودن می شود اما وقتی به او می رسیم ماموریت خود را به انجام رسیده می دانیم و … وقتی زندگی خوب (بخوانید شاد)، کار خوب (بخوانید بستر خودشکوفایی)، صورت زیبا (بخوانید نه چندان زشت) و یا هزاران نعمت دیگر داریم متوجه آن نیستم (بخوانید شاکر آن) تا وقتی آن را از دست بدهیم …

ما آدمهای تنهای فقیر ناشاکر آمدیم تا بهمان بدهند و ازمان بستانند تا بدانیم که تا چه حد تنها فقیر و ناشاکریم …

کلمات کلیدی