اصالت

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

همیشه این سئوال برای من حل نشده باقی مانده بود که به جز استثنائاتی چون حافظ (۱) و مولوی (۲)، چرا خیلی از افرد برجسته دیگر هیچگاه جایگاهی مانند ترانه ها، ملودیها یا هر اثری از هنرمندان دیگری که حتی ممکن است نامشان را نیز به درستی ندانیم اما در تاروپود اذهان ما نسل به نسل جاری و ساریند، نیافته اند؟
مثلا ترانه هایی که هر چه نگاهشان می کنی چیز عجیبی در آنها نمی یابی اما وقتی از ظاهر آنها بیرون می آیی گویی چیز دیگری در آنهاست که ما از آنها بی خبریم! وقتی ترانه افغانی ملا ممد جان (۳) را می شنوی، وقتی به سوز و آه عاشق گوینده این ترانه ساده می رسی که: ((امیرالمومنین یا شاه مردان، دل ناشاد ما را شاد گردان))، ذره ای شک نمی کنی که این کلمات فقط کلمه نیستند و روح معانی در پس آنها به روشنی مشهود است! وقتی ترانه نوایی نوایی را زمزمه می کنی، وقتی کلمات نه چندان عجیب آن را هجی می کنی روحت حال بهتری پیدا می کند حتی با این سطح اعتراض که: ((مرنجان دلم را که این مرغ وحشی، زبامی که بر خواست مشکل نشیند))
یا وقتی اذان موذن زاده (۴) را می شنوی فارق از هر عقیده و مسلکی که دارید چیزی در درون ما تحریک می شود،
وقتی چاووشی معروف: ((بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا)) را با هزاران ترانه ای که حتی از نظر لفظ و معنی بهتر از آن گفته شده است مقایسه می کنی چیزی در آن است که با هیچ عقلِ سری قابل تفسیر نیست!
شهریار این همه شهر گفته است اما دو بیت از اشعار آن هیچگاه فراموش پذیر نیست: ((آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟)) و ((علی ای همای رحمت)) و هزاران مثالی که بهتر از من به خاطر می آورید …
امروز به این جمع بندی رسیده ام که در تمام این آثار فراموش نشدنی رمزی که وجود دارد این است که این پدیدآورندگان که بسیاری از آنها را حتی نمی شناسیم در ارائه این آثار، خودشان بودند! خودِ خود شان! و این همان فردیتی است که با دستیابی به آن، بدون اینکه اولین و بهترین باشی چیزی می شوی که اصالت از قطره قطره وجودت تراوش می کند و می شوی آن چیزی که باید می شدی! یک وجود منحصر به فرد که اصیلِ اصیل است و جای دارد بر روی آن بنویسیم اوریجینال!

می دانم اگر کسی هنوز این منحصر به فرد بودنِ خودش را کشف نکرده است باید بیشتر عمیق شود! شاید لازم باشد همه آنچه را که بافته است بشکافد و دوباره تلاش کند. این منحصر به فرد بودن می تواند پیتزا فروشی باشد در کوچه پس کوچه های خیابان نوفل لوشاتو، صدای منحصر به فردی باشد مثل سیاوش و داریوش که اگر چه مانند ابی آن استعداد شگفت انگیز را ندارند، می تواند سحرآمیزی کلام سروش و سهیل رضایی را داشته باشد یا می تواند به سادگی تاکسی ای باشد که وقتی وارد آن می شوی کاملا حس می کنی وارد معبد محترم راننده ای شدی که به شغلش عشق می ورزد! و شیری باشد که مادری از سر عشق و انتخاب و نه اجبار با هر آنچه عشق در کام کودک می ریزد و خانه معبدگونه زن هستیایی باشد که خانه داری را نه سر اجبار و ناچاری و ناتوانی بلکه از سر انتخاب و اختیار برگزیده است.
امروز روز چقدر محتاج این عشق و علاقه گم شده در مردمانمان هستیم! راننده تاکسی که به بستن محکم یا آرام در ماشینش گیر می دهد! پیک رستورانهایی که بدون استثنا به پله های طولانی خانه شما غر می زنند! کارمند بانکی که می خواهد ارث پدرش را از شما مطالبه کند! و یا هزاران ناهنجاری که در فضای شهرمان و خدای ناکرده خانه مان وجود دارد و همیشه این سئوال در پس ذهن من مانده بود که چرا خارج از این مرزها همه (۵) به شما لبخند می زنند و شما از این لبخند معنای منحرفی را برداشت نمی‌کنید؟
و بزرگترین عذاب کسی که از ترس در شغل یا وضعیتی گیر افتاده است همین زجری است که روزانه متحمل می شود و آنچه به نام حق از دیگران به گردن او باقی می‌ماند …

————————–
پی نوشت:
(۱) که انصافا معنا و لفظا در اوج است و کتاب او به سان قرآن در هر خانه ای حتی اگر هیچگاه آن را باز نکنند وجود دارد.
(۲) با آن در لحظه بودن و عدم مراجعه به گذشته برای بهسازی اشعارش که الحق و الانصاف نماد حرکت رو به جلو و وارستگی از نام و نشان است.
(۳) این هفته که این ترانه را از زبان یک افغان شنیدم، اشکم که خیلی در دسترس نیست بی هوا به ملاقاتم آمد!
(۴) در مصاحبه ای از او شنیدم که گفت آن روز که این اذان را گفته بود روزه بوده و به هیچ وجه از نظر تکنیکی این بهترین اذان او نبوده!
(۵) قریب به اتفاق یا همه آنهایی که حداقل من دیدم!

کلمات کلیدی