وحید‌های رحیمیان در مقابل آیت‌های بی‌غم

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

نگاهی عمیق‌تر به آنچه از نتیجه‌ آرای مخاطبین خنداننده‌شو بر‌می‌آید!

رقابت و داوری یک مسابقه پرطرفدار تلویزیونی در وهله اول حداکثر در حد سرگرمی اهمیت دارد، اما اگر کمی دقیق شویم در بطن مشارکت‌های مخاطبین که به نفر ضعیف تر دو برابر نفر دیگر رای می‌دهند به رگه‌های عمیقی در ناخودآگاه جمعی‌مان می‌رسیم که قطعا چیزی بیش از یک برانگیختگی ساده احساسات است. رگه‌هایی از نظام تربیتی و آموزشی ما که بر پایه مقایسه و رقابت، شکل می‌گیرد. این اختلاف میان فرودستان (برای نمونه یک فرد عادی از پایین‌شهر که اجرایش را نصفه رها می‌کند) و فرادستان (برای نمونه دانشجوی دندانپزشکی دانشگاه بهشتی که اجرای بسیار خوبی دارد) و تراکنش میان طرفداران هر کدام از دو دسته، از ما جامعه‌ای ساخته که تحمل یکدیگر را نداریم. فرودستان با حسادت و فرادستان با تحقیر می‌کوشند که این خشم ذخیره‌شده در روان خود را به گونه‌ای تخلیه کنند در حالیکه به تعبیر مولوی: ((خون به خون شستن محال است و محال!))، پس راه حل چیست؟

ما متوسطان از خودمان بهترها را نه تنها دوست نداریم، بلکه به آنها حسادت می‌ورزیم و در هر فرصتی که دست دهد به آنها دهن‌کجی‌ای هم می‌کنیم! شاگرد اول‌ها را خرخان یا خودشیرین! می‌خوانیم، معتقدیم که بر سر پولدارها از آسمان که زر نباریده! یا خودشان دزد بوده‌اند یا پدرشان! مدیرانمان را با پارتی به جایی رسیده می‌دانیم و از خودمان پاک‌ترها را ریاکارانی می‌دانیم که هنوز گندشان در نیامده، شجاع‌تر از خودمان را کله‌خر و محافظه‌کارتر از خودمان را ترسو می‌دانیم! و هزاران نمونه دیگر! با این به اصطلاح اسم‌ کثیف ها (اصطلاحی که از سهیل رضایی شنیدم) می‌کوشیم با پایین کشیدن دیگران خودمان را از تنگ و تا نندازیم. بر خلاف طرفداران سلبریتی‌ها در دیگر کشورها، ما کمتر امضا می‌گیریم چون آنها را به هیچ‌وجه نه بالاتر از خودمان می‌دانیم و نه شایسته‌ این همه توجه! بعید می‌دانم این میزان فحشی که ما در کامنتها نثار دیگران و خصوصا سلبریتی‌ها می‌کنیم مردم دیگر کشور مصرف کرده باشند. تقلاهای فالشگرامرها که با کارهای عجیب، غریب، سخیف و چندش‌آور در تلاش برای کسب شهرت هستند نشانی از این میل فروکشیدن دیگری و برکشیدن خود به هر قیمتی دارد! البته این میل و اراده لزوما آگاهانه نیست و می‌تواند جایی در ناخودآگاه جمعی ما رخنه کرده باشد. جایی در نظام تربیتی و آموزشی ما که بر اساس مقایسه و رقابت، سازمان یافته است که در چندین یادداشت پیش از این به آن پرداخته‌ام و بنای تکرار ندارم.

باری! این اولین باری نیست که ما بر خلاف منطق و شایسته‌سالاری و از روی مولفه‌هایی اکثرا احساسی که تحلیلشان نیز چندان ساده نیست له یا علیه کسی رای می‌دهیم. در یادداشت ((رقابت یا اصالت)) پیش‌بینی کرده‌بودم که ما تابع احساسات به وحید رحیمیان رای می‌دهیم نه آیت بی‌غم! و طبیعتا با این نتیجه اصلا غافلگیر نشدم! اما این عدم غافلگیری منجر نمی‌شود که به این نتیجه و به این جنس تصمیماتمان انتقاد نکنم. ما تصمیمات بسی مهمتر و عجیب‌تر از این را که در سرنوشت خودمان و نسل‌های بعد از خودمان تاثیرگذار بوده است را نیز با همین مشی و مرام رقم زده‌ایم. گاهی از لجی که از یک نفر داشتیم به کس دیگر رای دادیم، اگرچه حتی او را نمی‌شناختیم. این شیوه ربطی به سواد و تحصیلات ندارد. در انتخاباتی که رقابت میان احمدی‌نژاد و هاشمی به دور دوم کشیده شده خوب یادم هست که همه اصرارهای من باعث نشد نظر مادربزرگ من در انتخاب هاشمی تغییر کند. او استدلال خود را داشت و من به زعم خود او را ناآگاه و بی‌سواد می‌انگاشتم و بعدها به ژرفای تفکر و تصمیم او پی بردم و از آن به بعد این را آویزه گوش خود کردم که بغض ما به کسی نباید موجب رای به دیگری شود!

منطقا وقتی کسی اجرایش را نیمه‌کاره رها کرده است، توانایی مکفی مدیریت بر خویشتن و اعتماد به نفس کافی را نداشته است و لااقل برای این کار مناسب نیست و انتخاب او، حتی خود او را خواهد آزرد! در همه دوازده برنامه زنده تلویزیونی که داشته‌ام با پوست و گوشت در دقایق قبل از آغاز برنامه، فشار و بار روانی را مثل بار اول تجربه کرده‌ام. اینجا اعتمادبه‌نفس کار می‌کند و اعتماد به نفس را کسی از بیرون به ما نمی‌دهد. باور دارم در این تصمیمات به خاطر خود انتخاب‌شونده‌ هم که شده است نباید از روی ترحم رای داد. این یک دیدگاه احتمالا منطقی و بدون احساس است، اما دیدگاه مقابل هم قائلان قابل توجهی دارد. در یک کلاس سی و چند نفری همه نمی‌توانند شاگرد اول باشند! وقتی توجه همگان معطوف به این اقلیت باشد بدیهی است که اکثریت مقابل خشم ذخیره می‌کنند.

این نمونه‌ای از یادداشت‌هایی است که به هواداری از وحید رحیمیان از منظر چیزی غیر از اجرایش پرداخته است.

این را در نوشته‌ای از محمدرضا حدادپور جهرمی دیدم که در نوع خود صادقانه و جالب بود. او در این سه‌گانه بچه زرنگ، سایرین و معلمین یا توسعا نظام آموزشی سرنمون های جالب آیت بی‌غم، وحید رحیمیان و رامبد جوان را ساخته بود و از این خشم فروخفته پرده برداشته بود. او ادعا کرده بود که باید به سایرین هم فضا داد تا بتوانند بر ضعف‌های خود غلبه کنند و … .

یکی از نمونه‌های بچه‌مثبت‌ها که این روزها به خوبی پیش چشممان قرار دارد حامد سریال پدر است. در جامعه‌ای که افراد به دو دسته دیو و فرشته تقسیم شوند قطعا جایی برای نگاه متکثر باقی نمی‌ماند، نگاهی که هر کس با ظرفیت و توانش سنجیده می‌شود.

نگرانی من به چالش میان این دو دیدگاه که به زعم من جدلی‌الطرفین هستند و برای همیشه قائلانی خواهند داشت نیست. نگرانی من از این است که ما در هر نقطه‌ای که قرار داشته باشیم به یکدیگر حس مطلوب نداریم! فروترها به فراترها حس خشم دارند که با هر تشویق اقلیت فراتر، بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و فراترها با نگاه از بالا به پایین به سایرین، از هر فرصتی برای تحقیر دیگری بهره می‌برند! جامعه‌ای را در نظر بگیرید که افراد به یکدیگر احساس خوبی ندارند و هر رفتار ما دلیلی می‌شود برای ذخیره خشم یا بازتولید و انتشار خشونت!

می‌توان به این داستان ادامه داد! ما در هر نقطه‌ای قرار داشته باشیم هم از خود فراتر و هم از خود فروتر را سراغ داریم تا به بالادستی‌ها حسادت کنیم و خشم بورزیم و به پایین‌دستی‌ها فخر بفروشیم و تحقیرشان کنیم یا بالاخره در جایی تفکر کنیم و توقف کنیم! چه کسانی که موهبتهایی را از ما بیشتر دارند و چه کسانی که احیانا همان موهبت‌ها را به نسبت ما کمتر دارند آن را از جایی با خود نیاورده‌اند! و چیزی که ما در بودن یا نبودن آن نقشی نداشته‌ایم نه قابل افتخار است و نه قابل انتقاد! جهان در عین بی‌نیازی به همه ما با این تفاوت‌ها نیاز دارد و ترکیب و بکارگیری درست این تفاوت‌ها و تکثرهاست که می‌تواند جهان بر مدار صحت را رقم بزند!

به تعبیر دیگر: ((هرکسی را بهر کاری ساختند!)) فحش نیست! اگر من پتانسیل کافی برای فهم و درک ریاضیات ندارم به این معنا نیست که به هیچ کاری نمی‌آیم، بلکه به این معناست که احتمالا توانایی‌های دیگری در من هست که کشفش نکرده‌ام و برای آن قطعا تقاضا وجود دارد. بر خلاف تلقی معمول من اعتقادی به ایجاد شغل ندارم! نظام آموزشی ما فقط کافی است مانع ظهور و بروز استعداد افراد نشود تا همه افراد بتوانند با تحقق خویشتن خویش، کسب درآمد و از آن مهمتر رضایتمندی کنند! اشکال در جایی رقم می‌خورد که نظام آموزشی در بخش‌هایی برای جلب رضایت کوتاه‌مدت مردم یا بهتر بگویم مشتریان خود به این تورم غیرطبیعی دامن می‌زند! این به این معنی است که وقتی ما دو برابر نیاز مهندس ایجاد می‌کنیم به ناچار آنهایی که یا توانایی کمتری در این حوزه دارند یا شانس و فرصت کمتری می‌یابند به اشتغال به کاری که ارتباطی با چیزی که چندین سال از بهترین سالهای زندگی‌شان را صرف یادگیری آن کرد‌ه‌اند مجبور می‌شوند، به این بیافزایید غروری که تحصیل در آن رشته در محصل به ودیعت نهاده است که گاهی حاضر است بی‌کار باشد اما به کاری که در شان خود نمی‌داند تن ندهد! در جامعه‌ی نامتوازنی که برای یک آگهی مدیر عاملی صدها متقاضی وجود دارد و همه هم خود را واجد شرایط می‌دانند ولی برای یافتن یک آبدارچی مناسب باید ماه‌ها گشت و جستجو کرد!! این نشانه، از ساختار آشوبناکی پرده برمی‌دارد که همه افراد فقط برای شاگرد اولی و تصاحب راس هرم می‌کوشند. موسسات اقماری که صدا و سیما را در این تعطیلی کسب‌و‌کارها قرق کرده‌اند تا در تحقق این کاووس به فرزندانمان کمک کنند نشانی از این عارضه دارند. باری بالاخره دانشگاهی پیدا شود که مهندسمان کنند! مهندسی که پس از چهارسال مصرف همه توان مالی خانواده و احتمال ایجاد قرض و قوله‌های متعدد حتی با هزار دبدبه و کبکبه عرضه امرار معاش در سطح یک کارگر ساده را نیز ندارد و از پدر و مادر و مسوولین و دیگران می‌خواهد فکری به حالش بکنند!

کلمات کلیدی