
به واسطهی آیین پسر چهارسالهام توفیق اجباری دیدن کارتونهای بسیاری رو یافتهام که البته هیچ وقت ازش پشیمون نشدم. معمولا برای توضیح سادهیچیزها از قالب جوکهای (بخوانید حکمتهای عامیانهی) قابل فهم استفاده میکردند و با کدگذاری آنها در آینده خودم را از توضیح مکرر چیزها بینیازمیکنم. معمولا این اتفاق ظرف یکی دو ماه اول همکاران رخ میدهد. برای آقایان از جوکها استفاده میشود و برای خانمها بیشتر از تک بیتهای فاخر،مثلا وقتی میخواهم از واقعیتگرایی و دلیلنتراشیدن برای جفتوجور بودن همهی شرایط سخن بگویم از این بیت حافظ که «چون بالش زر نیست بسازیم بهخشتی» استفاده میکنم. باری بسیاری از این جوکها یا لااقل بیشتر اونها در اینجا قابل ارایه نیست و با اشاراتی به برخی از اونها بدون توضیح بیشترمیگذرم تا بتوانم به اصل مطلبم برگردم! برای مثال وقتی میخواهم به حرف بیربط کسی که خود را متخصص میداند و با این حربه میخواهد از توجیهکار عجیب و غریب خود فرار کند از جوک معروف: «آقای دکتر اون در و ببندید شاید کسانی که رد میشوند اطلاعات پزشکی نداشته باشند!» استفادهمیکنم. یا وقتی کسی میخواهد الکی موفقیت کاری رو به نام خود تمام کند از این جوک معروف: «که این تعریف! (کلمه رو عوض کردم) رو هم از منداریها.» استفاده میکنم یا وقتی میخواهم به خطای ادراک اشاره کنم به جوک معروف «اطاق کوچیکه» اشاره میکنم یا وقتی میخواهم به ضرورتپذیریش و تبعیت اشاره کنم به دو جوک «ایشون توجیه هستند چه کسی چهکاره است» یا «دوست ندارم و انجام نمیدهم و … نداریما!» ارجاع میدهم وصدها! مثال دیگر. همیشه توجیهم مولوی است که اگر امروز میخواست مثنوی را چاپ کند قطعا به او مجوز نمیدادند. به قول او «کاملی گر خاک گیرد زر شود ناقص ار زر برد خاکستر شود!» البته در مثل مناقشه نیست و این بیت دربارهی او مصداق دارد و من به خودم نمیگیرم یا به قول جوک دیگری نمیگویم «مرا با آرنولد کجامیبرید!» باری گاهی اینگونه است که این جوکها و این ابیات میتواند کنه موضوع را به گونهای باز کند که هیچ توضیح عصا قورت داده ای نمیتواند. مثلاوقتی میخواهید برای کسی توضیح دهید که تمامی جوانب موضوع را ندیدهای چه استعاره بهتر از کدوی قصهی کنیزک مولوی میتواند حق مطلب را اداکند؟ حاشیه طولانی شد! این را میگفتم که این روزها استفاده از استعارهی کارتونها نیز به حکمتهای عامیانهام و ابیات و دیالوگهای فیلم و سریالها و مثالهایمافزوده شده! اگر قبلا وقتی میخواستم به کسی اشاره کنم که برای همهی دردها یک نسخه دارد به داستان طبیبی که برای همه «فلوس» تجویز میکرداشاره میکردم و این روزها به جای آن گاهی به کارتون «ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی» اشاره میکنم!
این روزها استعارهی دیگری به قوت پیش چشمم است! نمیدانم کارتون «کارگاه گجت» را دیدهاید یا نه! در ظاهر گمان میشود که کارگاه گجت باتواناییهایش و با اتکا به ابزارهای عجیب و غریبش موفق میشود اما باطنا و حقیقت این است که سگ وفادار و برادرزادهاش است که با مشقتخرابکاریهای او را جبران میکنند و ماموریتهایش را به سرانجام میرسانند!
برخی از مدیران با همهی گجتهای گولزنندهشان فقط به مدد بودن نیروهایی مثل کسانی مانند آن دو در کارتون گجت است که موفق میشوند! گمان کنم بااین توضیحات توانسته باشم از کد «مدیران کارگاه گجتی» پرده بردارم.
من اعتقاد به این ندارم که اگر کسی موفقیتهای پیدرپی دارد خدا او را بغل کرده است! یا بلعکس. مثل آنچه علی کریمی در مورد علی دایی گفته است. منشأن باری را اجل از این میدانم! اما اعتقاد دارم که نباید سهم شانس را در برخی از موفقیتها دور از نظر داشت. اگر پت و مت هم بختیار بودن و کسیمانند سگ همه فن حریف و برادرزادهی توانمند و باهوش کارگاه گجت را داشتند آرکی تایپ و سرنمون دستوپاچلفتگی نمیشدند!
همهی آنچه نوشتم و خواندید اول دربارهی خودم مصداق دارد بعد دیگری. جز این نیست.
ثبت ديدگاه