
به سختی خودم را برای دیدن پایان شگفتانگیز شلاق (٢٠١۴) نگهداشتم. صحنههایی را مغلوب خستگی دوستداشتنی از مصاف دوازده سیزده ساعت کاری که چهار ماه است از آن لذت میبرم شدم و در خواب و بیداری پشت سر گذاشتم اما پایان این فیلم نیاز امروز جانم بود که به معجزهی همزمانی در اختیارم قرار گرفت. ماجرای استاد-شاگردی که سراسر با شکنجه، تحقیر، سختی و یاس گره خورده و آنجا که شاگرد بر استاد میآشوبد شگفتی این رابطه رقم میخورد. در تمام طول فیلم تصویر استیو جابز موسس فقید اپل و کجخلقیهایش و آنچه شهودش با همهی ناملایمات به او خبر میداد که باید رقم بخورد از پیش چشمم دور نمیشد. کسی که به اندازه کافی دیوانه بود که فکر کند میشود جهان را تغییر داد! گاهی وقتی چند ده نفر را له و لورده به دنبال خود میکشم میایستم و به عقب نگاه میکنم که خسته شدید!؟ و وقتی اگرچه خسته میبینمشان اما این تکذیب دوستداشتنی آنهاست که دیوانهای چون مرا برای ادامه دادن و انجام کارهایی دیوانهوار تحریک میکند! فرق این نگاه به کار با انواع دیگر نگاهها مانند فرق لذت بردن از طعام یا اطعام است! ما اوایل هدف میگذاریم که بهتر کار کنیم بعد کار میکنیم که بهتر هدف بگذاریم! اهدافی تقریبا دستنیافتنی که گفتنش قلب مردهها را نیز به طپش بیاورد!
ثبت ديدگاه