
دیروز که بیهوا بغضت ترکید و درودل کردی قلبم که طبیبان میگویند نصفه کار میکند کامل ایستاد! چارهساز همه بیچاره شد. امروز مدام یاد آن لحظه میافتادم و اقرار میکردم که با همهی ادعاهایم هنوز به سرعت تو بزرگ نشدم. من هنوز در برابر مشکلاتی که تو با آنها روبرو میشوی دست و پایم را گم میکنم. مشکلات تو وقتی با اندیس تو نامگذاری میشوند در برابر توان من گنگ! میشوند! ریاضیات جدیدی میخواهد و از نو خوارزمیای!تو که کمتر از یک سال دیگه ایگوی ما را ترک میکنی و وارد ایگوی جهان بیرون میشوی من، من … . انگار همهی کتابهایی که برای این روز مبادا خواندهام و خوردهام و به این و آن در کسوت واعظ غیر متعظ طوطیوار هجی میکنم به کار اینجا و اکنون من در همان مقام نمیآید! انگار لشکر آنچه در دیگران ناخودآگاه ملامت کردم و البته بلافاصله توبه و استغفار کردهام قرار است امروز و فردا به من یکلاقبا حملهور شوند! معلم من؟ مرشد من؟ دلبر من؟ نقطه ضعف من؟ جان من؟ آیین من؟ روز حساب به بابایی نزدیک میشود و «در کف شیر نر خونخوارهای غیر تسلیم و رضا کو چارهای!؟»
ثبت ديدگاه