عشق! جبر یا اختیار!؟

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

آهنربای ناخودآگاهت کسی را جذب می کند که گمشده ای در درون تو را صدا می زند!
این آهنربا آنقدر قوی است که گاهی گمشده ات را از هزاران کیلومتر آن ورتر و در میان میلیونها نفر فرا می خواند!
یک دعوت، کاملا در سطح انرژی، که معمولا متفطن آن نخواهی شد!
مشکل از همین جا آغاز می شود!
تو آن موجود فانی را با خداوند اشتباه می گیری!!
آن موجود فانی می شود حامل انتظاراتی که تو از خداوند داری!
تو عاشق تصویری از ناخودآگاهت می شوی که همیشه فقدان او را احساس می کردی!
و به همین دلیل است که آن چیزی که تو در او می بینی دیگران نمی بینند!!
اما این حمل تصویر (پروجکشن) دیری نمی پاید که فرو می ریزد!
وقتی که حرارت غرایز و قدرت این ورافکنی فروکش می کند می بینی که باید یک موجود فانی طرف هستی!
به جای آنکه متفطن این موضوع شوی که این فانی، باقی (خداوند) نیست! راه را به ترکستان می روی و گمان می کنی که در انتخاب گمشده ات دچار خطا شده ای! کسی که تا دیروز برای در کنار او بودن لحظه شماری می کردی و شده بود معنای زندگیت، به همین سادگی امروز شده مامور عذابت!! فاصله بهشت و جهنم در همین برداشتن حمل تصویر است! همین که نقابها برداشته می شود!!
در این مواجهه افراد به چهار شق تقسیم می شوند:
عده ای به این جمع بندی می رسند که مشکل از جنس مخالف است و ما چاره ای جز تحمل نداریم!
عده ای به دنبال گمشده دیگری می گردند تا حمل تصویر گمشده اش را به او بسپارند!
عده ای کلاً قید موضوع را می زنند و می گویند عاشقی تنها در کتاب و داستان است و عاشقی را با شهوترانی جایگزین می کنند! چیزی برای شروع لازم اما برای باقی ماندن در آن، باتلاق است! باتلاقی که هیچ راه نجاتی برای رهایی از آن نیست! حتی وقتی دیگر قدرت شهوت به صورت فیزیکی هم زایل می شود!
و اقلی تدریجا به این خطای ادراک پی می برند و انتظار خود از یک موجود فانی را تصحیح می کنند!

این اصلاح ادراک، موجب می شود تا تو طرف مقابل را به رسمیت بشماری! نه به عنوان خداوند! بلکه به عنوان یک موجود فانی! یک انسان! انسانی که می تواند بیمار شود! می تواند روزی شاد نباشد! می تواند دقیقا آنچه تو می پنداری کمال است، نباشد! می تواند یک انسان معمولی باشد! می تواند تغییر کند! می تواند عصبانی شود! می تواند گمراه شود! می تواند اشتباه کند و می تواند …
با این برداشتن حمل تصویر تدریجا تو می توانی عاشق شوی! عاشق طرف مقابلت! نه تصویر فقدان چیزی در روانت! می توانی آزادی، استقلال و از همه مهمتر فردیت طرف مقابلت را به رسمیت بشماری و دیگر از کنترل او دست برداری!
عشق تازه از همین جاست که آغاز می شود! تو از همین جا در میابی که هیچ گمشده فانی نمی تواند حفره خالی درونت را پر کند، بلکه می تواند در این سفر همراهت باشد. این سفر از این جا به جایی است که هر چه در آن پیش می روی به جای آب! به جستجوی تشنگی می پردازی! بدایت طریق از همین جاست! از همین غریزه! و پس از افتادن این حجابهای ظلمانی، نوبت حجابهای نورانی می رسد! و این که در نهایت طریق سالک به کجا می رسد! الله اعلم! که ((کسی که راه نرفته چه رهنمون سازد!/که کور، کور دگر را به چاه اندازد!)) اما دست کم می دانم که ابَرفرشته عرش نشین حریف طیران انسان کامل نیست و به قول مولوی: ((احمد ار بگشاید آن پر جلیل/تا ابد بیهوش ماند جبرییل!))
در این جا طرفین می شوند آیینه تمام نمای زنانگی (آنیما) و مردانگی (آنیموس) یکدیگر که می توانند ضعف های یکدیگر را صادقانه، بی رحمانه اما از سر شفقت به یکدیگر بنمایند! و این رنج مقدس تدریجا، شکل و بویی و رنگی می گیرد که پیاده روها! در دوره متقدم عاشقی داشته است! تو عاشق می شوی فارغ از بسیاری از آنچه که به تبی بند است یا به شبی!!
این جنس عاشقی به قول حافظ تو را از چاه طبیعت به در می آورد و تو در این بحر عمیق غرقه می گردی و نمی گردی به آب آلوده!! و این تفاوت عشق مجازی و عشق حقیقی است به زعم من! و به قول او:
امید هست که منشور عشق بازیِ من
از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی …

کلمات کلیدی