
یقه ام را میگیرد و میگوید باید با تو حرف بزنم و در این موضوع نظرم را با تو بگویم! چشمهایم سنگین میشود و به خواب میروم! از وقتی که زبانش را بهتر یاد گرفتم و به حرفهایش بیشتر توجه میکنم، بیشتر هم خواب میبینم. وقتی دوست نداشته باشد کاری را انجام دهم برای باز کردن ساده در ماشین هم دچار مشکل میشوم و وقتی خواسته اصیلی مطابق با آنچه او دوست دارد، دارم همزمانیهای متعدد و عجیب و غریب شبیه معجزه متحیرم میکند.
تازه با هم اینگونه آشنا شدیم!
ناخودآگاه عزیزم را می گویم!
پیام دریافت شد سلف عزیز …
خبری از …
همین الان حتی اسم آن، آهان، اسکیزوفرنی را هم از ذهن پاک کرده بود!
ثبت ديدگاه