مولوی، یونگ و قمار تفرد!

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

(۱)
تبسمی از سر رضایت بر لب دارد،
به دیوار تکیه داده است،
غم شمس همه وجود چهارشانه اش را در بر گرفته،
همه این مدت نه چند طولانی از پیش چشمم عبور می‌کند،
از رفتن به محله ارمنی ها برای خریدن شراب
تا …
زیر لب استوارانه در حالیکه قطرات اشک شوق از گوشه چشمان درشتش سُر می خورد، بیتی را مدام زمزمه می کند:
((سجاده نشین باوقاری بودم،
بازیچه کودکان کویم کردی … ))

اگر شوری که در وجودش به ودیعت دارد را ﻣﻴﺎﻥ آدمیان تقسیم کنند، عاقل و فرزانه ای باقی نخواهد ماند …

(٢)
با کت و شلوار طوسی رنگ ساده اش به سان کسی که همه داشته های یک عمر تحقیقش را در طوفان چند دقیقه قبل یک سره به دریا سپرده، بر ساحل نشسته، او بزرگترین جایگاهی که یک روانپزشک می توانسته داشته باشد را به این دلیل که با فروید در زمینه ای اختلاف رای داشته است و حاضر نبوده حتی در ظاهر هم که شده است او را تایید کند باخته است …
تبسمی از سر رضایت بر لب دارد،
انگشتان را بر روی شن ها به حرکت در می آورد که:
((اگر تقدیر بر این است، ای بادهای حادث مرا در برگیرید …))

از سرگذشت اولی هفتصد سال
و از سرگذشت دومی صد سال گذشته،
و نام مولوی و یونگ،
امروز، به عنوان مشتی نمونه از خروار پاکبازانی که بی هیچ چشمداشت تن به قمار فردیت و تفرد داده اند
نزد ما بر اریکه بزرگمردان همیشه تاریخ خواهد درخشید.
اگرچه دستاورد این دو بسی و بسی بزرگتر از این بوده که بی اعتنا و از سر استغنا به آن بنگرند …

گویا قانون نانوشته ای وجود دارد که هر که در این بزم هر چه دارد:
از نام و نان گرفته تا روح و راحت،
همه را یک سره و غیرتاجرانه، برای چیزی که باور دارد، قمار می کند در مقابل آن یارانه ای به دست می آورد که غبطه آن بر جان همه متوسطان ترسنده طبع شیشه جان هراسان از قمار تفرد باقی خواهد ماند…

و من آرزومندانه با خود می گویم که آیا مفت نمردن چیزی جز این قمار است؟

الله اعلم بالصواب

کلمات کلیدی