۳۵ سالگی

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

امروز سی و پنج ساله شدم. سالی که گذشت اگرچه تلخی قندی شدن! را برایم به همراه داشت، اما بی تردید یکی از بهترین سالهایی بود که تا کنون داشته ام. با آمدن آیین، گویی تصویر پازل هزارتکه ام کم و بیش وضوح بیشتری یافت و قابل رمزگشایی گشت. پازلی که با یک ((میم)) در ادامه دو کلمه ((پدر))م و ((پسر))م خلاصه می شود! وقتی سی سالگی را پس پشت گذاردم، به طرز حیرت آوری، متفتن آن شدم که چقدر شبیه پدرم هستم و چه بخواهم و چه نخواهم این تشابه روز به روز و به طرز فزاینده ای، رو به فزونی است. پسر دار شدن در ادامه این اکتشاف، گویی رایگان مرا بین دو آینه ی جهان نمای قرار داده! آیینه پسرم که در آن از تولد تا امروز خود را به نظاره می نشینم و آیینه پدرم که در آن از امروز تا روز واپسین را. شاید این دو آیینه هستند که وجدان انضمامی و درک با پوست و گوشت سرشت سوزناک هستی را در من، به منحصه ظهور می رسانند.
این حساب و کتاب داری دنیا و نظام حَسَن آن، که در من با همزمانی ها و تجربیات زیسته ام و تعقلی به اندازه وسع اندکم به یک اصل خلل‌ناپذیر درآمده‌ است، با این اتفاق بزرگ، بسی مستحکم‌تر گردیده است. مثل همیشه آموزگاری نادیدنی که از فرط روشنایی قابل رویت نیست، مرا متواضعانه پشت میز تلّمذ همزمانی ها و قِران های میمون می نشاند! به سادگی و بدون هیچ گونه تکلف!

ترانه ((ویرانه شاه مقصود)) حسین صفا در آلبوم امیر بی گزند محسن چاووشی، مرا رها نمی کند:
((می گفت ما مرغ شامیم، حالا یا بزم عروسی یا مجلس سوگواری
می گفت فرقی نداریم، فرق ما دوتا شبیه اسب کالسکه است و گاری!)) و هرچه بر تکرار شنیدن آن افزوده می شود، گویی در کنار ده ها بلکه صدها تنی که در من می زیند، اونامونا از هم نسلان پدر بزرگ یونگ سر بر می آورد و گریبان مرا می گیرد تا به او گوش فرادهم. گویی پس از این آبتنی طولانی در حوضچه روانکاوی و فلسفه، به سان ((جاهلی)) که ده سال از چاله میدان تا توپخونه از این دواخانه به آن دواخانه رفته یا از صف این فیلم فارسی به سراغ آن سینمای دیگر رفته، یک غبن و تباهی و یک پوچی بزرگ را تجربه می کنم. نمی دانم از گدایی آنچه خود داشته ام از بیگانگانی که خود راه مقصود را گم کرده اند، به دنبال پنهان کردن کدام حقارت در خود بوده ام. شاید به سان ویتگنشتاین متقدّم به زعم خود با نوشتن این تراکتاتوس! به کار تفلسف پایان داده، به جای نگاه به شرق و غرب کردن های بی حاصل، ساعتی در سایه عنایت گنجانده شده، تا دیر نشده، بالاخره به گنجی که در حیات خانه به میراث برده ام ، بپردازم!

کلمات کلیدی