بیست‌ونه سالگی سعیده!

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

(۱) تو این فکر بودم که برای تو از آسمان و زمین چه به هم ببافم، که تو را خوش بیاید!
آسمان آفتابی بود در آن سوی پنجره، اما این سوی پنجره هوا کمی تا قسمتی ابری!
به تو فکر کردم و باران باریدن گرفتن!
هر وقت به تو فکر می کنم، مثل این می ماند که بخواهم به ضربان قلبم فکر کنم، مثل این می ماند که بخواهم درباره تصویر خودم در آینده چیزی بنویسم! به همان جان کندنی می ماند که بخواهم به سئوال متواتر تو که: ((چرا مرا دوست داری؟)) پاسخ بدهم! مثل این می ماند که بخواهم لحظه ای روح را از بدنم خارج کنم و درباره بدن غیر قابل انفکاکم بنویسم! مثل این می ماند که قلم روانم سر به زنگاه خوش شده باشد! مثل این می ماند که … سخت است! و عاشقی خودشیفته ها هم رنگ خودشان است! ((حالِ من ای وای)) …

هیچ چیز در این دنیا نخواسته ام، مگر آنکه به آن رسیده ام! آن هم بر ((منتهای مطلب)) خود! و تو بزرگترین خواسته ام بودی که از بخت همیشه خوشم، دست یافتنی شدی و این، آنچنان اعتماد به نفسی به من هدیه کرده است که دیگر از خواستن هیچ چیز، احساس عجز و یا ترس نمی کنم!
((حال خوش)) را متراژ خانه، تملک یا عدم تملک آن، مدل و برند ماشین، سمت و جایگاه سازمانی، اعتبار، رابطه های متعدد! و … این ها رقم نمی زند! ((عمق رابطه)) رقم می زد! و برای هیچ کس، هیچ اقبال و بخت یاری ای بالاتر از این نیست که جفتی بیابد که این قید با او به منحصه ظهور برسد!
و دریا همان توصیفی است که شهود و نگاه اولیه ام به درستی بر تو نهاد!
و سعید منم و سعیده بخت خوش من است ….
((میلادت)) فرخنده!

————————–
پی نوشت:
(۱) این متن را هم به دست همزمانی سپردم تا او بنگارد آنچه باید بنگارد!
(۲) انگار هیچ تغییر نکرده است نگاه بیست و اندی سال پیشت با امروز و اگر آن روز هم می دیدمت عاشقت می شدم و شاید این قدر حیرانی نمی کشیدم!

کلمات کلیدی