سی و سه سالگی امیر

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

قدیمی ترین رفیق من!
باور می کنی؟ رفاقتمان سی و سه ساله شد! به همین زودی!
از آن دیدار اول که به روایت مامان، مظلومانه در گوشه ای به نظاره تو ایستاده بودم تا همه کودکی دو پسربچه شیر به شیری که به شکل محیرالعقولی با کمال مدارا با هم زیسته اند، خوب که یادم می أید تا شش سالگی تو تنها رفیق من بودی!
به سرعت همین آهی که فاصله سینه تا گلویم را طی کرد، گذشت!
ظاهراً آین ده سال گذشته، تو را کمتر داشته ام، اما حقیقتا اینگونه نبود! مدتها طول کشید که بیداریهای شبانه ای که به جستجو دیوانه وار تو می گذشت، جای خود را به رویاهای شبانه بدهد! جایی که جناب ناخودآگاه، تو را در کنار سعیده برآی تلقین نماد اسطوره ای عشق در رویاهای رنگارنگ من برگزید! اوایل از این تقارن یکه می خوردم تا کم و بیش تعبیر کردن را فرا گرفتم و … ، قرار نبود اینها را بنویسم اما رشته وحشی کلامم به افسار عادت ندارد!
می خواستم بنویسم همیشه به تو که سبزه مو فرفری بانمک همه جمع ها بودی غبطه می خوردم!
می خواستم بنویسم که وقتی یادم میاد که چقدر گرم در أغوشم می گرفتی و بوسه بارانم می کردی و من مثل تنه درخت می ایستادم و حتی گاهی غر می زدم، به اصراف کار بودنم إذعان می کنم!
می خواستم بنویسم تو عالم پسربچگی که کشتی می گرفتیم من إز هیچ کاری برای برنده شدن فروگذار نمی کردم و تو در عین توانایى، دلت نمیامد حتی أب در دل من بجنبد!
و می خواستم بنویسم و می خواستم بنویسم و هزاران می خواستم بنویسم دیگر!
إز أین خاطرات کم ندارم ولی هر چه می نویسم فقط إز أنچه می خواهم بنویسم دور و دورتر می شوم و …
به دلم که نگاه می کنم به قول بابا ((خیالتم)) راحت می شود!
من به راه داشتن دلها به هم، با پوست و گوشتم، اعتقاد دارم!
برادرانه مانند همیشه که به مدد من أمدی، بیا أنچه می خواستم بگویم و اخر هم نتوانستم در ظرف تنگ و محدود کلمات بریزم را در صنوبری عمیق دلت بخوان!
همزاد من!
هم خون من!
أمیر عزیزتر إز جانم!
دوستت دارم!
و چقدر خوشحالم که باری از هزاران هزار میلیارد گزینه دیگری که می شد، برادری من و تو را تقدیر فرمود!
تولدت مبارک و سایه برادریت برای همیشه حیاتم مستدام.

کلمات کلیدی