سی‌وهشت سالگی

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

هشتم تیر است و من سی و هشت ساله شدم.
خود را مسافر کشتی‌ای می‌دانم که غرق شده بود و در آخرین لحظه رفتن، حیات بخشیدنش. زندگی می‌توانست اینقدر نباشد و من سنگی در کنار برکه‌ای یا علفی کنار مزبله‌ای باشم اما

((به هیات ِ ((ما)) زاده شدم، به هیات ِ پر شکوه انسان
تا شریطه‌ی ِ خود را باز بشناسم و جهان را به قدر ِ همت و فرصت ِ خویش معنا دهم، که کارستانی از این دست. انسان زاده شدن تجسد ِ وظیفه بود. توان ِ دوست داشتن و دوست داشته شدن، توان ِ شنفتن، توان ِ دیدن و گفتن، توان ِ اندوهگین و شادمان شدن، توان ِ خندیدن به وسعت ِ دل، توان ِ گریستن از سویدای ِ جان، توان ِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع ِ شکوهناک ِ فروتنی، توان ِ جلیل ِ به دوش بردن ِ بار ِ امانت و توان ِ غم ناک ِ تحمل ِ تنهایی)) چگونه می‌توانم از این همه نعمت رایگان جز شاد و شاکر بودن وضعیت دیگری داشته باشم.
و من ((رقصان می گذرم از آستانه ی ِ اجبار
شادمانه و شاکر … .)) نمی‌دانم کی بانگ بر خواهد خواست که وقت رفتن است اما بر قبرم این ابیات شاملو را بنگارید که: ((فرصت کوتاه بود و سفر جان کاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت
به جان منت پذیرم و حق گزارم!))

پی‌نوشت: آنچه در پرانتز آمد از شعر ((در آستانه)) #احمد_شاملو به اشارت #سروش_دباغ، وام گرفتم و مرا به نیکی از نوشتن بی‌نیاز نمود.

به قوت تحت تاثیر این ویدیو  با عنوان یک دقیقه از دو سلبریتی که زندگی مرا در فاصله دو دهه تغییر دادند. هستم.

کلمات کلیدی