پایان سی‌وهشت سالگی، شادمانه و شاکر

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۴,۵۶ امتیاز از ۹ رای
Loading...

اینجا و اکنون ٣٨ سالگی من به پایان می‌رسد. نه مانند مولوی، شمس به سراغم آمد و نه مانند سهروردی و نه مانند هیچ‌یکاز ٣٨ سالگان سعادتمند دیگر. اما کوشیدم ولو به اندازه طاقت اندک خود که به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعیروشن کنم. کوشیدم سازندگی در انسانها و سازمانها را دنبال کنم. کوشیدم هر روز پیش بروم و پیش ببرم. کوشیدم عشقبورزم. کوشیدم جهان را به اندازه‌ی طاقت اندک خود جای بهتری برای زیستن کنم. در این سه هفته در کار فیدبک گرفتن ازاطرافیان بودم. نعیم سی‌وهشت ساله امروز را با همه‌ی تعبیرهای ضد و نقیض این و آن دوست دارم. از آنچه رفته ذره‌ایپشیمانی و حسرت به همراه ندارم و بر آنچه در پیش دارم به نهایت مشتاق. همیشه حوالی تولدم آبستن اتفاقات بزرگ وغافلگیر‌کننده است و در این مهمترین و شاید نقطه‌ی اوج تمام زندگیم در آستانه چهل سالگی قمری چه تقدیری در انتظار مناست؟ بزرگترین دستاورد سالی که رفت به رسمیت شمردن تکثر و تنوع آدمیان بود هرچند سخت و تلخ. با افتخار در حق احدی بدی و ظلم نکردم و ذره‌ای از کسی و از همه مهمتر از خداوند طلبکار نیستم. زندگی چیز دوست‌داشتنی‌ای بود وهست و من جز آنکه آنرا به تمام وجود در آغوش بگیرم به فلسفه‌ی و معنایی باور ندارم. از ونگ‌زدنم در بیمارستان بابک تااینجا و صدای کیبورد موبایلم را در لحظه‌ای از پیش چشمان تقریبا بسته‌ام می‌گذرد و من از خداوند که در هیات انسان و نه سنگ یا گیاه یا موجودی دیگر آفریدم، ازمادر و پدرم، سعیده و امیر و آیین و معلمان و دوستان و همکارانم و همه‌ی کسانی که ولو به اندازه‌ی لحظه‌ای با من تعاملداشتند چه با عشق چه با تنفر و از من نعیم این لحظه را ساخته‌اند جز شکرگذاری ندارم. جز ابیات شاملو که سال قبل هم نوشتم:

فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه،  اما یگانه بود و هیچ کم نداشت به جان منت‌پذیرم و حق‌گذار!

کلمات کلیدی