
فیزیکدان خداناباور یا فیلسوف ندانمانگار
استیون هاوکینگ در کنار اینشتاین از معدود فیزیکدانانی است که در میان مردم عادی نیز از شهرتی برخوردار است. او با ایده طرح موضوعات پیچیده علمی (فیزیکی) به زبان ساده و قابلفهم و قابلاستفاده برای عموم کتاب تاریخچه مختصری بر زمان را نگاشت. این ایده در زادگاه او با اقبال بیسابقهای مواجه شد و این کتاب نزدیک به پنج سال در صدر پرفروشترین کتابها در بریتانیا قرار گرفت.
رکورد چاپ ۱۰ میلیون نسخه و استقبال بیسابقه از این کتاب در گینس ثبت شدهاست.
او در این کتاب بر این باور است که با یافتن معرفت کافی به جهان و پیرامون آن میتوانیم اندیشه خداوندگار نائل آییم او در بخشی از این کتاب مینویسد: ((اگر ما بتوانیم فرضیههای لازم برای توضیح هر پدیده و ماده موجود در هستی را کشف کنیم این کشف یک پیروزی نهایی برای خرد انسانی است بدین معنی که ما میتوانیم فکر خدا را بخوانیم.))
چیزی شبیه به این ادعا را در ساحت روانکاوی یونگ با نگاشتن کتاب پاسخ به ایوب نیز کرده بود و کوشیده بود به روانکاوی خداوند بپردازد
هاوکینگ با همکاری ملادینوف با نگارش کتاب جنجالی طرح بزرگ و ورود عمیقتر به موضوعاتی مانند: منشا جهان و قانونمندی آن، ادعا میکند که به یک تئوری همهجانبه دستیافته است که میتواند به همه پرسشهای ما در خصوص جهان پاسخ دهد. او در بخشی از این کتاب مینویسد: ((ما در دنیایی حیرتانگیز و گیج کننده زندگی میکنیم. میخواهیم معنای آنچه را که در پیرامون خویش مییابیم بدانیم و دوست داریم بپرسیم: سرشت جهان چیست؟ جایگاه ما در آن کجاست؟ از کجا آمدهایم و آمدنمان از بهر چه بودهاست؟ منشأ جهان چیست و چرا به صورت کنونیاش درآمدهاست؟ جهان چگونه به پایان خواهد رسید؟ آیا جهان دیگری هم هست؟)) همانطور که از این جملات برمیآید او پا را کاملا فراتر از فیزیک گشوده و میکوشد متافیزک و فیزیک را به گونهای در هم بیامیزد.
این کتاب ایده بلندپروازانهای را دنبال میکند. ادعای هاوکینگ مرا یا تراکتاتوس ویتگتناشتاین انداخت.
ویتگتناشتاین پس از نگارش تراکتاتوس مدعی شده بود که به تمام سوالات فلسفی پاسخ داده و کار فلسفه را به سرانجام رسانده است.
او چهار سال پس از انتشار این کتاب یعنی در سال ۲۰۱۴ در مصاحبه با نشریه اسپانیایی الموندو (جهان) به صراحت بیان میکند که خداناباور است و با لحنی تند عقیده دیگران به چیزهایی شبیه به زندگی پس از مرگ و وجود خالق برای جهان را به ترس از مرگ راجع میداند. او مدتی بعد در گفتگو با شبکه دی ترکیه که روزنامه گاردین نیز آن را به چاپ میرساند ادعای قبلی خود را پس میگیرد و میگوید که: ((حقیقت این است که تشکیل کائنات بر پایه علوم شکل گرفته، ولی در هیچ صورتی نمیتوان گفت کسانی که قوانین علمی را تدوین میکنند یا ابداع میکنند از طرف خداوند خلق نشدهاند و مخلوق خدا نیستند.))
مصاحبه او با لریکینگ یکی از مصاحبههای مهم اوست.
او در مصاحبه دیگری با سیانان، در پاسخ به پرسش لریکینگ که: ((آیا خداوند جهان را خلق کرده است؟)) میگوید ((خداوند ممکن است وجود داشته باشد ولی علم میتواند جهان را بدون نیاز به خالق توضیح دهد.)) ملادینوف که همکار او در نگارش کتاب طرح بزرگ است در پاسخ به این پرسش که آیا شما و هاوکینگ خداناباور هستید؟ میگوید: ((خیر!))
بر خلاف آنچه کوشیده میشود از ادعاهای هاوکینگ له یا علیه وجود یا عدم وجود خدا استفاده شود او بارها توضیح داده است که به دنبال این نیست که اثبات کند خدایی هست یا نیست. او می گوید که این موضوع در این تئوریها مسکوت میماند. او مدعی است که ما برای توضیح جهان و پیدایش آن دیگر نیازی به پیشکشیدن مفهوم خداوند نداریم و بدیهی است این ربطی به موضوع ایمان ندارد.
اگر از فیلسوفان سرشناس در خصوص محتوای معرفتشناسانه گفتهی او بپرسیم کانت با پیشکشیدن مفهوم ((نومن)) و ((فنومن)) و ویتگناشتاین با پیش کشیدن تفکیک گفتنی و ناگفتنی صحت مدعای او را مورد تردید قرار میدهند.
آنچه از این گفتهها برمیآید این است که تلاشهای او نه بر انکار یا اثبات خداوند است بلکه به دنبال پیگیری پروژه پروتستانتیزم و دورکردن اصحاب کلیسا برای ورود به مباحث علمی است. چیزی که سالها قبل کلیسا در مواجه با دوگانگیهایی که بین علم و انجیل در مساله گالیله رخ داد بالاخره میپذیرد در این گونه موارد اشکال در این تناقضها به تفسیر ناروای آنها از کتاب مقدس برمیگردد. موید این ادعا میتواند گفته داوکینز، زیستشناس مشهور باشد که: ((داروین خدا را از زیستشناسی بیرون انداخت اما فیزیک مردّدتر باقیماند. اکنون هاوکینگ زدن تیر خلاص را عهدهدار شدهاست.)) اگرچه مدافعان متافیزیک نیز تئوری او را نافی مادیگرایی میدانند. یکی از معروفترین آنها دیباک چوپرا است که در جایی میگوید: ((باید به لئونارد و استفان تبریک بگوییم چرا که بالاخره به سرنگونی خرافهای به نام مادیگرایی کمک کردند. چرا که همه آنچه که ماده مینامیم از حوزهای نامرئی میآید که فراتر از فضا و زمان است. همه تجربیات مذهبی بر پایه سه اصل هستند … و چیزی در این کتاب نیامده که این سه اصل را ردّ کند.)) باری آنچه از همین مختصر میتواند برآید این است که او بر خلاف قول رایج دستکم ندانمانگار بوده است و تئوریهای او نه مثبت و نه منکر وجود خالق و جهان پس از مرگ است.
هاوکینگ در روز مرگ گالیله متولد میشود و در روز تولد اینشتاین از دنیا میرود اگر به همزمانی باور داشته باشید این در نوع خود قابلتوجه است.
از این بحثها که بگذریم آنچه در هاوکینگ مرا همیشه تحت تاثیر قرار میدهد خستگیناپذیری او و به رسمتشمردن و ارزش قائل شدن برای زندگی است. او در آغاز دهه سوم زندگی و زمانی که هنوز جشن بیست و دو سالگی خود را نگرفته بود متوجه بیماری ASL و خواب اندام میشود و پزشکان پیش بینی میکنند که او هیچگاه جشن بیست و پنج سالگیاش را نیز نخواهد گرفت. به گفته خود او دیدن کابوسی که در آن به اعدام محکوم شده است ارزش زندگی را برای او هویدا میکند و او بیاعتنا به پیشبینی آنها زندگی را از سر میگیرد و پس از آن تا هفتاد و شش سالگی لحظهای دست از تلاش برنمیدارد اگرچه لحظه به لحظه، زندگی برای او دشوارتر میشود. قدردانستن زندگی او مرا یاد جابز میاندازد که با همه آنچه ممکن است دیگرانی آن را بدبیاریها غیرقابل تحمل تعبیر کنند اما او در همهی پیشامدها بدون شکایتی به نیمه پر لیوان مینگرد. این جمله نقل شده از او مرا شرمسار میکند: ((تمام عمرم تلاش کردهام تا جهان را بفهمم و پاسخهایی برای این پرسشها بیابم. من خیلی خوشاقبال! بودهام که ناتوانیم مانعی جدی در راهم نبوده است. حتی به صورت متناقض، این مسئله به من فرصت بیشتری نسبت به خیلیهای دیگر داده تا جستجویم برای دانش را دنبال کنم.))
غلبه او بر معلولیتش بیتردید او را برای همیشه به نمادی از سترگی اراده انسان مبدل خواهد نمود.
او با پایمردی و غلبه بر معلولیتش در عصر ما به عنوان نمادی بر عزم و اراده انسانی خواهد ماند و احدی را یارای این نخواهد بود که شرایطی در بیرون را بهانه عدم تحقق خواستههایش کند. آنچه در داستان زندگی او جالب توجه است این است که با تمام ارجی که او برای عقل و علم قایل است اما سرگذشت او نشان میدهد که پیشبینی پزشکان به عنوان گونهای از دانشمندان هرچند علمی است اما میتواند هیچگاه به حقیقت اصابت نکند! آینده جهان آنچنان که پیر لاپلاس میپنداشت: ((دقیقاً مطابق قانونمندیهای علمی پیش نمیرود. خدا هنوز دستش را رو نکردهاست. خدا نه تنها تاس بازی میکند، بلکه بعضی اوقات تاس را جایی که نمیشود دید پرتاب میکند.))
خصیصهی دیگری که در اوقابل ستایش است شجاعتش در پس گرفتن آرا و تئوریهایی است که در گذر زمان به نادرستی آنها پیمیبرد. او شجاعانه رای خود مبنی بر توقف جهان هستی و جمع شدن آن و همچنین نظریه سیاهچالههایش را پس میگیرد. (قبلا در یادداشتی با عنوان چرا تغییر رای از محقق پذیرفتنی است؟ نظر خود را پیرامون این فضیلت اخلاقی توضیح دادم.) که این میتواند مصداقی بر حریت فکری او باشد.
اما بعد از همه اینها و فراتر از برخوردهای احساسی و پویشهای اجتماعی بنزینی، از مواجهه او با زندگی چه چیزی میتوان آموخت؟
به خودمان که نگاه میکنم همواره این روحیه منفیبافی و غرزدن افراطی و انتظارات تمامنشدنی از دیگری را عمیقا میبینم. در زمان نوشتن سطوری که گذشت همواره جمله معروف نیچه را در پیش چشم داشتم. به زعم من در غرب با همه انتقاداتی که میتوان داشت اما یک نکته خجسته جریان دارد و آن قدرنهادن زندگی و عدمطلبکاری از جهان و کائنات است. به زعم من وقتی نیچه میگوید: ((و خدای مرده است!)) اراده او خداناباوری یا خداباوری یا مواردی شبیه به این نیست. او و دیگرانی چون او به دنبال این هستند که پای خداوند را به آنجایی که به اراده آدمیان وانهاده شده است نکشانیم.
اگرچه نیچه تحت تاثیر شوپنهاور است اما در نقطه مقابل او به قدر نهادن زندگی سفارش میکند. چیزی که فقط در حکمت زندگی شوپنهاور کم و بیش دیده میشود.
بر خلاف ما که کوچکترین نامرادیها به خداوند متعرضمان میکند، آنها همانقدر که زندگی و شرایط موجود آن را به دلیل عدم توان تغییر نقطه آغاز پذیرفتهاند، دلیلی برای عزیمت نکردن به نقطه مطلوبشان که آن را تحقق خویشتن خویششان میدانند، پذیرا نیستند. اما در میان ما جریانهای ظاهری عرفان و گونهای جبریگرایی در این کهولت و به ظاهر بیاعتنایی به دنیا نیز بیتاثیر نبوده و نیست. جوانانی که با چنین ادعاهایی به جای با تمام وجود کوشیدن، تنبلی را با پوشش زیبای گوشهگیری برمیگزینند ولی در دل چیز دیگری را میپروند و تا پیری بانگ اعتراضشان به زمین و زمان بلند است، اگرچه حاضر نیستند از جای برخیزند و قدمی بردارند.
ثبت ديدگاه