انسان در جستجوی معنا!

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۵,۰۰ امتیاز از ۳ رای
Loading...

انسان چیزی فراتر از این پوست و گوشت و استخوان است. مرگ آگاهی ویژگی است که در هیچ موجود دیگری پیدا نمی شود. انسان از همان بدو تولد در جستجوست. گمشده ای که او را از این سو به آن سو می کشد. تفاوت خود و من، آن چیزی است که به این جنگ دائمی در وجود ما اشاره دارد. این گمشده گاهی او را تا سر حد شعف و پروانگی می کشاند و گاهی او را تا حضیض خودکشی می کشاند. مواجه انسان با این نیاز گوناگون است. انسان بالذات نمی‌تواند با تعارض بزید. او انتخاب می‌کند. او راهی خواهد یافت تا به این نیاز پاسخ دهد.
گروهی که جمهور نوع انسان را تشکیل می‌دهند خاموشی را بر می‌گزیند. اما این نیاز بالاخره گریبان او را خواهد گرفت. هر چه دیرتر نگران کننده تر و سهمگین تر. او امروز نه ولی فردا از خود خواهد پرسید: ((که چی؟)). همه این روزها که برای این دست آوردها سپری نموده است او را راضی نخواهد کرد. انسان در ادامه این تسلسل گمشدگی به چیزی پناه خواهد برد که او را از این سئوال بنیادی دورتر نماید. او دستاوردهای دورتری را بر می گزیند. آنقدر دور که همچنان سالها سرگرم آنها شود! اما این سئوال باز بالاخره گریبان او را خواهد گرفت و این بار او را شدیدتر و مهیب تر به خودش خواهد کوبید! گروهی دیگر ترکستان دیگری را بر می گزینند! آنها برای فراموشی گمشدگی را بر می گزینند. اما هیچ ماده ای نمی‌تواند این سئوال مهیب را بیش از چندی از او دور کند!
((از کجا آمده ام!؟))، ((آمدنم بهر چه بود؟!)) و ((به کجا می روم؟)) برای نهنگانی مثل مولوی در حکم تلنگر به همین گمشدگان است که پاسخ به این سئوال بنیادی را به تاخیر می اندازند!
سئوال اینجایی و اکنونی من و تو و هر انسانی که در مواجه با سرشت سوزناک هستی نمی‌خواهد گمشده باقی بماند همین است و این راه رسیدن به وطن دقیقا از آینه شروع می شود! آینه ای که درون آن لازم است به جستجوی وجود پرداخته شود! هر چه دیرتر، دردناک تر …

کلمات کلیدی