
من به ایستگاه پایانی حضورم در اکالا (فروشگاه اینترنتی افق کوروش) رسیدم.
دو سال پیش که داشتم از افقکوروش بزرگترین فروشگاه زنجیرهای ایران جدا میشدم حس تلخی داشتم و آن را در یادداشتی با عنوان حالم شبیه عملههاست منتشر کردم و امروز که دارم بزرگترین سوپرمارکت آنلاین ایران را ترک میکنم گویی بخشی از نعیم اینجا و اکنون را در آن باقی میگذارم. قبلا از رابطه فرزند و والدی ما با کسب و کارها نوشتهام که در اینجا میتوانیم آن را ببینید و بنای تکرار ندارم.
امروز که به آن روز نگاه میکنم از این انتخاب یا اجبار هرچه اسمش را بگذارید پشیمان نیستم. نمیدانم این عدم پشیمانی به این بر میگردد که همیشه تلاش کردم مانند مولوی باشم تا حافظ (در این یادداشت تفاوت این دو پارادایم را توضیح دادم!) و باور دارم آینده از امروز بسی بهتر خواهد بود.
نکتهای که میتوان آن را بر نهج همزمانی (از برساختههای یونگ) گذاشت همزمانی جابجاییهایی شغلی و جابجاییهای خانهی من در این سالهاست. تقریبا همهی جابجاییهای شغلی من با جابحاییهای خانه همزمان شده است و برای من تغییرات جالب و بزرگی را رقم زده است! نمیدانم این از تنوع طلبی نداشتهام است یا از دوستار چالش بودن یا از نمیدانم چه.
این یادداشت را هم به تغییر شغل و تغییر خانهی اینروزها راجع میکنم و دیگر برای آن چیزی نمینویسم. در این سه یادداشت قبلا به حال و هوای روانیم در اثاثکشیهای شغل و خانه پرداختهام.
با این جملهی یونگ این یادداشت کوتاه را به پایان میبرم که ای بادهای حادث مرا دریابید …
ثبت ديدگاه