راه تو را می‌خواند!

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
خیلی بد خیلی خوب
۴,۰۰ امتیاز از ۴ رای
Loading...

دیشب که مثل ابر باران می گریستی یاد شش سالگی ام افتادم.
در آن روز سخت که قرار بود بعد از شش سال از مامان جدا شود و به پیش دبستانی که در آن دوران آمادگی خوانده می شد بروم من این سوی در می گریستم و فریاد می زدم و او در آن سوی در! و دستان زمخت و سخت بابای مدرسه مثل مامایی که مرا از رحم او جدا کرده بود این بار از رحم دوم هم جدا کرد! خوب یادم هست که بعضی از روزها بی خود دلم درد می کرد تا با مدرسه نرفتن و ماندن بیشتر پیش مامان التیامی بیابم بر این زخم خوب نشدنی جدایی! ما مردها به دلیل جنسیت متفاوتی که با مادرانمان داریم، تجربیات سختتری در این جداییهای تدریجی از آنها داریم!
آیین امسال سال سختی را در پیش روی خواهد داشت: امروز و این روزها که باید آغوش گرم تو را کمتر داشته باشد و چند ماه دیگر که تغذیه امن شیر را نخواهد داشت. آنقدر که از زندگی آموخته ام بلوغ و رشد متلائم است با رنج! او باید بیاموزد که ما رب النوع نامیرا نیستیم. ما او را به خدا می سپاریم و برای او که بلوغ را کم کم تجربه می کند بهترینها را آرزو می کنیم. بی تردید مادری که سفر قهرمانی اش قربانی سفر قهرمانی فرزندش نمی شود حال بهتری برای مادری امروز و تاسف های کمتری در آشیانه خالی فردا خواهد داشت!
برای هر دویتان سفر قهرمانی پیروزمندانه ای آرزو می کنم.

نظر شما را در همین راستا به این یادداشت‌ها جلب می‌کنم:

کلمات کلیدی